خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۱۹۳ مطلب توسط «...reza» ثبت شده است

زمینه ی سیاه
مستطیله پر میشه،زیرشم نوشته Loading سه نقطه.
با شمارش معکوس
حرکت...

اینا رو می بینی این پایین؟
_آره.
اینا نشون میدن که چقد جون داری
هرچی بیشتر سکه بخوری،جونت بیشتر میشه
مراقب اون موانع هم باش
به این قرمزا نخوری
اون آتیشا رو هم بپا
این و این هم خطرناکن...

ولی نگران نباش،
درسته که بعد ازهر مرحله،مانع ها زیادتر میشن
ولی هرچی جلوتر میری، سکه ها هم بیشتر میشن.

من معمولا روی حرفام وای میسم!
به شرط اینکه زیاد حرف نزنم.

دور دهانش سرخ شده بود،مثل نوک انگشت هایش.
احتمالا اصلا به این فکر نمی کرد که دلیل اینکه علی رغم جثه ی کوچکش می تواند اینگونه از درخت،توت بچیند چیست
خیلی از وقت ها،خود من هم اصلا به این چیزها فکر نمیکنم
به شاخه های پرثمر درخت توت کنار فلکه معلم نگاه میکرد و با حرکات بدن،خود را به آنها می رساند.
احتمالا تمام همّ و غمش چیدن بهترین ها بود.
پاهایش از زمین جدا بود،اما مسلط و دلگرم،که «زمین خوردن» در کار نیست.
از هرشاخه به هرشاخه که میخواست میرفت،لازمه ی این کار،یک حرکت ساده ی بدن بود.مثل بهشت که فقط کافیست اراده کنی.
می چید و می خورد و می خندید...

خوشحال بود که می تواند بالاخره بعد از مدت ها،از توت هایی بخورد که مدتها بود دلش را میسوزاند.
اصلا به زمین نگاه نمی کرد،سرش بالا بود.نگاهش به شاه توت های رسیده بود و مطمئن از امنیت؛
و ضامن این امنیت،گرمایی بود که روی ساق پاهایش حس میکرد.
می چید و می خورد و می خندید...

- چشماشو بسته بود و سرش رو آروم تکون میداد
هدفون رو که از توی گوشش در آورد،چشماش برق می زد
همونطور که میخواست با لبخند کوچیکش ، شوقش رو نشون بده،نفس ِ حبس شده ش رو از توی سینه خارج کرد،طوری که کل سینه ش پایین اومد.
آروم هدفونا رو گذاشت روی میز،مثل اینکه جمله هاش آماده بود
گفت: وای...
چی می شه اگه این آهنگ رو واسه امام زمان خونده باشه؟!

یا
...دمی
...دتم

...علی.

عادت ندارم به بیان شان نزول کلمات
کسی که فهمید،فهمید.
تکلیفی هم برکسی نیست
همین بس که مدتی ست اوضاع،خیلی رو به راه نیست.

اهل امیدیم و انتظار برای روزهایی که هنوز نیامده؛
اهل صبریم و حوصله برای روزهایی که هنوز نیامده؛
اهل اشکیم و گریه برای روزهایی که هنوز نیامده؛
اهل آه هستیم وناله برای روزهایی که هنوز نیامده؛
اهل داد هستیم و فریاد برای روزهایی که هنوز نیامده؛
اهل قصه ایم و افسانه برای روزهایی که هنوز نیامده؛
اهل فراریم و اختفا  برای روزهایی که هنوز نیامده؛

اهل هرچه هستیم و هرکجا ،خدایا عاقبتمان را بخیر کن برای روزهایی که هنوز نیامده...
تمام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــپ نـ :
به سرمه و سیلی ست که رنگ به رخسار داریم.
درنگ نکن،بیا.

هی میخوام بنویسم
ولی هرچی مینویسم که به درد یه نفر دیگه هم بخوره،میرسم به جایی که می نویسم "ضرر کردم".
شاید به دردت بخوره،اینکه بدونی باید مراقب باشی ضرر نکنی
اگر تمام نفس هایی رو که میتونی توی این حریم بکشی،بکشی؛به اندازه ی تمام نفس هایی که نمی تونی بکشی ضرر می کنی
هی از جلوی اتاقک ضریح رد می شدم
ولی به جای نگاه کردن به ضریح،به زائرا خیره می موندم
یکی اشک،یکی نماز،یکی زیارت،یکی دعا
یکی خمیازه،یکی خواب
یکی خنده،یکی گریه ،یکی با گوشیش ور می رفت، یکی با موهاش
یکی ایستاده ،یکی نشسته ، یکی دوزانو،یکی چار زانو
یکی با تنهایی خودش،یکی با صفای جمع...

کی میتونه بگه توی حرم امام رضا،کدوم یکی ازاین کارا کار اشتباهیه؟
کی میتونه بگه بین این زائرا کی بیشتر ضرر کرده؟
اصلا مگه از اینجا چیزی معلومه؟

تو پیش خودت فکر کن
منم پیش خودم

نگران نباش...
اینم تموم میشه.

نود و دو!

نگفتنی ترین حرف های عالم را میزنند زانوها...
هنگامی که در آغوش گرفته می شوند

کنج صحن.


سال داره تموم میشه،خواستم بگم اگه این شمارنده ی سمت چپ بخواد همینطوری الکی عددش زیاد بشه،مجبورم در این خروجی رو تخته کنم
معلوم نیست که وبلاگه یا گوگل؟
یه معلم هنر داشتیم،میگفت هروقت خواستی یه کتاب رو بخونی از وسطش شروع نکن.خب اون نویسنده ی بیچاره از اول نوشته نه از وسط.
حالا بماند که من بعد از اون نصیحت،گاهی پنج دقیقه توی صفحه ی مشخصات یه کتاب گیر می کنم،ولی منظورم اینه که باباجون،من پنج شیش تا مخاطب داشتم که از همون مطلب اول باهام بودن و خوندن و اومدن جلو،نظرهم اگه میدادن میذاشتم روی چشم
بعدشم چندتا مخاطب عاقل داشتم که چون از اول نخونده بودن و گذری بودن،میومدن و میخوندن و یا علی
دیگه نظرات چرت نمیذاشتن.
بحث اصلا سر انتقاد نیستا. انتقاد اگه خوب باشه قبوله
ولی گاهی وقتا که میام توی مدیریت وبلاگ و نظرا رو میبینم میخوام سرمو بکوبم به میز.
________
من از همون روز اول گفتم اگه اومدی و چیزی رو متوجه نشدی،دیگه پیله نشو
اگر میخوای یه چیزی رو بخونی و بفهمی برو همشهری جوان بخون یا چه میدونم ویکی پدیا بخون!
اصلا مگه تو درس و مشق نداری؟
________
امروز سر میز ناهار که دستم خورد به قاشقی که استفاده نشده بود و افتاد زمین،فهمیدم قاشق باید شسته بشه
حتا اگه چیزی باهاش خورده نشه!
________
تمام.