خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۱۹۳ مطلب توسط «...reza» ثبت شده است

حتمن داری به خودت میگی،اه اینم که ول نمیکنه
پیله کرده به این موضوع و چپ و راست در موردش مینویسه
آخه من دارم واسه خودت میگم
اینطوری که داری عمل می کنی نه میتونی به درس و مشقات برسی نه اعصاب معصاب واسه ما میذاری
اصن همینکه بخوای تند و تند ازین سه طبقه پایین و بالا بری دیگه زانویی واست نمی مونه
میدونی چیه?
به نظر من به جای اینکه 5 دیقه یه بار بخوای بری و برگردی،یه بار درست بشین و کارت رو انجام بده.
بیچاره،سنگ کلیه می گیری ها!
___
با توام.
___
p.n: ketabkhoone ye danesh amooz
shanbe

11:24am

امروز که داشتم دنبال قیمت میگشتم دیدم با اخم داره بهم نگاه میکنه
تعجب کردم
چند سالی میشد که اینجا ندیده بودمش
شایدم حواسم جمع نبوده
آخه همیشه یادمه که بعد از اینکه بسم اله رو میدیدم،اونم نشسته بود.
هر دفعه داشت یه کاری میکرد.
کاشی های پشت سرش رو یادم نرفته،با اون سماور ساده ش که داشت باهاش چایی دم میکرد.
داشتم به اینکه چرا یه مدته که پیداش نیست فکر میکردم و به حرفش فکر میکردم که...
_خودشه؟
آره،می برمش.
_8500
ممنون،خدمت شما.
__________
الانم احتمالا پشت صفحه بسم الله،تکیه داده به "الرحمن" و می خنده.

اولش میگه بر فرض محال که خدایی جز خدای یکتا باشه
"فساد می شود"
خب خدایی که جز خدای یگانه نیست
پس الان جریان چیه که فساد هست؟
میگه: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا !
و این "اله" کیست؟
    "من".

______
اگر در آسمان و زمین خدایانى جز خداى یکتا بود تباه مى شدند
انبیاء ، 22

صبح که از خونه میرم بیرون،خوشتیپ ترین مرد زمینم
شب که بر می گردم زشت ترینم...
اصبحت امیرا و امسیت اسیرا.

به موهای قشنگم توی آیینه زل زده بودم که با لبخند ملیحی و همچنان که سرش پایین بود اومد بیرون
قلاب رو که به سوراخ آخر رسوند سرش رو بالا آورد
تا دید دارم نگاش میکنم خنده رو لبش خشک شد
برق شرم توی چشماش عیان شد و با خجالت دوباره سرش رو انداخت پایین
فهمیدم چشه
گفتم زندگی همین سختی ها رو هم داره،انتظار بتهوون و موزارت که ازت نداشتم،اونم اینجا!
غمت نباشه رفیق.
انگار که دنیارو بهش داده باشن
بهم نگاه کرد و با خنده ای از سر ذوق رفت بیرون
ومن دوباره به موهای قشنگم خیره شدم!
____
پ ن: فقط نفهمیدم دستش رو شست یا نه؟!!

اگه تا دیروز،مسجد امیرالمونین،برام یادآور خاطره ی رضا و سعید و مهرشاد و شیر و کیک و شریفانی و القارئه و کاشی های آبی و کتابخونه و ... بود
از امروز باید تا وارد مسجد میشم،یادم به گل هایی بیفته که روش نوشته :"برای عرض تسلیت"

پ ن: تقدیم به احسان عزیز.
__
بی ربط: حذف شد.

واسه اینکه کاروان مناطق امسال خالی از عریضه نباشه یکی دو تا مسابقه هم گذاشتیم و قرار شد به برنده ها جایزه بدیم.
__
پسر باهوش و زرنگی بود.این رو بارها نشون داده بود.سنش هم از همه ی بچه های کاروان کمتر بود.
جوابای یکی از مسابقه ها رو با کلی پرس و جو توی روز دوم سفر پیدا کرد و به مسئولش رسوند.
صدایی که توی ذهنمه اینه که بهش میگفتن خب برو جایزه ت رو همین الان بگیر،میگفت قراره وقتی رسیدیم شیراز،شب پایگاه بهم جایزه رو بدن.
__
برای برگشتن شب راه افتادیم و صبح رسیدیم.بخاطر اینکه زودتر برسیم،دیگه توی راه واسه بچه ها صبحونه نگرفته بودیم.
بچه ها گرسنه شده بودن.
...

توی اتوبوس بودم
به یه ایستگاه رسید و وایساد
مسافرا رو پیاد و سوار کرد
[میخواست راه بیفته که]
نگاهم به پیرمرد افتاد که داره چیزایی رو که خریده جمع می کنه
دستی واسه راننده اتوبوس تکون داد که " آقا چن لحظه وایسا تا منم سوار شم".
راننده ندید،هیشکی ندید.
فقط من دیدم
به مسافرای داخل اتوبوس نگاه کردم
سن همه شون از من بیشتر بود
منم سرمو انداختم پایین.
انگار که چیزی ندیدم.
___
یه همچین آدمی هستم من!

شکستی و قطعه قطعه کردی قلبم را
که فقط خودت بفهی ام ولاغیر...
الف لام میم

زیادی نباید تمیز هم نوشت
البت کثیف نویسی هم نمی کنم ولی خب توجه کردی وقتی جلوی یه شیشه ی رفلکس باشی - شیشه ای که فقط خودت رو توش ببینی و اون طرف معلوم نباشه - دیگه حتا جرات نمی کنی دستت رو توی دماغت بکنی
یعنی سعی میکنی کار ضایعی ،زشتی چیزی انجام ندی که سه بشه
آخه نمیدونی کسی اونطرف هست یا نه
کسی می بیندت یا نه
___
دارم فکر می کنم به اینکه امام زمان که به نظر غایب هست،مث اون شیشه ی رفلکس، خودش یه عامل بازدارنده ست واسه اونایی که حواسشون جمع هست...
کسی می بیندت یا نه؟
___
پ ن:
این جمعه و جمعه های دیگر بازیست
آدم بشوم سه شنبه هم می آیی...