خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «بازنوشت.» ثبت شده است

sghl
o,fd?
اوه،قاطی شد
متوجه میشی چی میگم؟
قاطی شد..
خیلی وقتا قاطی میشه
ایراد از کسی نیست،تقصیر خودمه.
باید حواسمو جمع کنم
میفهمی؟
این یه نمونه ی خیلی ساده س
تو مینویسی سلام
اون مینویسهsghl
وهمیطور ادامه پیدا میکنه اگه تو سرت رو بالا نیاری و به کاری که می کنی نگاه نکنی!
_______
تمام.

رقص پرچم در باد اگر به چشم تو زیباست
شاید بخاطر اینست که خودش را محکم به میله اش چسبانده است.
اینروزها زیاد باد می آید
میله ات را محکم بچسب رفیق
تمام.

کبوتر سفیدم را خیلی دوست داشتم.سرم را گرم میکرد ،مهربان بود و هوایم را داشت،صبحها با نوازش بال او از خواب بیدار میشدم،بهانه ارزن خریدن برای او بود که باعث میشد گاهی تا سرکوچه بروم و مغزم را هوا دهم.
نمیدانی وقتی میتوانستم از چشمانش حرفش را بفهمم چه حال خوشی داشتم.
دلم برایش تنگ شده.
ناراحتم از اینکه از پیشم رفته.
غمبار تر آنکه من هیچوقت چنین کبوتری نداشتم...

دغدغه که همیشه هست؛حالا بزرگ و کوچیکش از نظر صفت خیلی فرق ندارن،کلا دغدغه هستن.
رشته ی تحصیلی من هم یه مقدار ایجاب میکنه گاها دنبال این طور مسائل باشم.
هرچی بهتر و کنجکاوانه تر ببینی،بهتر وکاملتر برای مسائلت جواب خواهی داشت.
امروز که توی یه اداره طرف بهم گفت"لطفا چن لحظه روی صندلی بشینید تا صداتون کنم" وقتی خواستم بشینم روی صندلی،ناخودآگاه اون صندلی رو انتخاب کردم با نفر قبلی به اندازه ی یه صندلی فاصله داشته باشه.
یادم اومد به اتوبوس که وقتی سوار میشم بدون هیچ نظری میگردم پی اون جایی که جفت صندلی خالی باشه.
نه که قبلا به این طور مسائل فکرنکرده باشم ها،اما معمولا یا ارزش بیان توی این فضای مسخره رو نداره یا من حوصله ندارم.
اما امروز این نکته واسم جالب بود که چند وقت پیش توی یه کتاب خونده بودم که جامعه شناسای غربی بین فاصله ی افراد و میزان تمدنشون رابطه رو مستقیم اعلام کرده بودن.
مثلا اگه توی کوچه همسایه تون رو از دور ببینی وهی سرتو بندازی پایین یا جای دیگه رو نگا کنی که بیاد و رد شه ،متمدنی!

امروز کلی با خودم حال کردم که دارم متمدن میشم!
_____________
یه مقدار فکرکن بهش!!
تمام.


پ ن:پست قدیمی مربوط به خرداد(بعضی وقتها باید حرفها چندباره زمزمه شود.)
_____________
مابعدالتحریر:

حتما قرار شاه و گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل به نامتان
مشهد،حرم،ورودی باب الجوادتان
آقا ؛دلم عجیب گرفته برایتان

پیشش نشستم،گفتم یه سوال.
نگام کرد.
گفتم یه سیب داریم،با یه سیب دیگه جمعش کنیم میشه چند تا؟
نگام کرد.
گفت سیب رو جمع نکن،سیب رو بخور!
دیگه نگام نکرد.
تمام.

پ ن:بعضی وقتا یاد گذشته میکنم-01-02-1390