خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

کلاس اول را تمام کرده
به خواهرم گفت چند تا کاغذ سفید میخواهم،داری؟
-
بیست دقیقه بعد آرام رفت کنار مادرم و گفت:عمه یه نامه برات نوشتم
نامه ای که توی یکی از همان کاغذها که حالا با چند خط ِ تا پاکت شده بود و ممهور بود به چند خط آبی نا منظم که زیرش نوشه بود :نامه از ترف مهسا.
-
کلاس اول:
مَن در کلاس اول چیزهای خیلی خوبی یاد گفتم.
معلم مَن مهربان بود و چیزهای خوبی یاد میداد.اسم مدرسه مَن بهاری خوب بود
.
کلاس سوم:
کلاس سوم بهترین کلاس هاس مَن آرزو دارم که به کلاس سوم برون دَر کلاس سوم نماز را به مَن یاد میدهند و مَن یاد میگیرم که با هجاب باشم و آنقه (؟) باید به بُزرگ ترها اِهترام بگزارم
If you Can't ;
                  Who can?            
فکرکنم اگر بهشت هم مثل باباکوهی خودمان پله پله بود،همه ترجیح میدادند جهنمی شوند.
همین!
مسجد خوب و باصفاییست
حال و هوای خوبی دارد.جمعیت زیادی می آیند.صفوف نمازش شلوغ است و امام جماعت خوبی دارد.
گاهی هم پذیرایی های جالبی دارند.
دیوارهای بلندی دارد و سقفی که تکیه بر ستونهای گردش دارد.
توفیق اجباری بود که تصادفا نزدیک کتابخانه هم بود.
زمان زیادی برای کنکور،کتابخانه شده بود پاتوق و حسابی درس میخواندیم
معمولا بعد از کتابخانه با رضا و سعید برای نماز مغرب و عشا میرفتیم به مسجد.
از کوچه ای که همیشه صدای پچ پچ کردن ها و شوخی ها و خنده هایمان را میشنید و همیشه آرام بود.
آن موقع ها تقریبا هرشب کیک و شیرگرمشان ردیف بود و ما کلی حال میکردیم.
آقا هم قرائت جالبی داشتند و نمازش با صفا بود.
شب های خوب و خاطره سازی بودند
اصلا گاهی کتابخانه را تا آخر میماندیم که بعدش به آن مسجد برویم
وگاهی نماز را تا آخر میماندیم تا به شیر و کیکش برسیم-شیر و کیک را بعد از سخنرانی آقا میدادند-.
بین دو نماز که ملت سرگرم نافله و ذکر و تسبیحات میشدند رضا و سعید چشم میدوختند به قاب های کاشیکاری شده ی دیوار مسجد که طرحی متقارن داشتند و دنبال تفاوت ها میگشتند.
این گل با گل متقارنش فرق دارد.آن ساقه را نقاش رنگ نزده.آن گل سه تا گلبرگ دارید اینیکی چهارتا.
هر کس تفاوت بیشتری پیدا میکرد برنده میشد و جایزه اش پز باهوشتر و تیزبین تر بودن بود.
یادش بخیر.
مینویسم و سر تکان میدهم.
---
اما امروز من برنده شدم.
نشستم تمام تفاوت ها را پیدا کردم.
تفاوت ها را مرور که میکنم آه میکشم:
دیگر به آن کتابخانه نرفتم
دیگر با رضا و سعید به آن مسجد نرفتم
دیگر با کسی در آن کوچه ها نخندیدم.
دیگر طعم شیر و کیک را نچشیدم.
دیگر تمام دیوارهای داخلی مسجد را آجر نما کردند و تمام تفاوت هارا کندند.
--
من برنده شدم.
تمام ذهنم را باید آجرنما کنم.
- مقدمه اما بی ربط (ظاهرا):
از چی به کجا رسیدن و اصلا چی رو به چی ربط دادن و چه نتیجه ای گرفتن هم خودش مسئله ای هست که خیلی وقتا میشه یه دغدغه ی بزرگ
- اصل مطلب (ظاهرا):
مثلا بعضی وقتا اینقد درگیر هواخوری میشیم که یادمون میره باید هوا هم بخوریم
- پی نوشت (؟):
میگی چرت و پرت زیاد میگم و بی ربط زیاد مینویسم
نکنه میخوای همیشه بعد از دو بعلاوه دو،سریع بنویسم چهار؟
- جوک (ظاهرا):
به یارو میگن دو بعلاوه دو میشه چند؟
میگه پنج
میگن پنج رو از کجا آوردی؟ میشه چهار
میگه خب من از یه راه دیگه رفتم!
یه چیز دیگه (واقعا):
خیلی سخته بفهمی "میگه" درست تره یا "میگن"
هوا یادت نره!
 - مواخره اما بی ربط (بخدا):
ببخش اگه نبودم
قالب جدیدم قشنگه؟