تنها
خیابون خلوت و ساکت
هوای سرد
خورشیدی که پیدا نیست ولی تا نیم ساعت دیگه این روشنی آسمون هم تاریک میشه ؛ چه خوب میشه.
درخت های زرد تر از مجله های جلو دکه.
چند ثانیه یه بار صدای کلاغ ها یعنی بهترین موزیک متن ، بی غل و غش.
همه این رنگ های مرده راحتت میکنه از هر چی داد و هوار رنگی جذاب که خودشو به زور هل میده تو مغزت.چیزای خوبی که دور هم جمع شدن . تپه برگ های بازنشسته رو میگم . قشنگیش به اینه که مطمئنا یکی با آرامش خاص این فضا دور هم جمشون کرده و باهاشون با احترام رفتار کرده.
این موقع از روز کمتر کسی عجله داره . تک و توک آدمایی که رد میشن ، سکوت رو رعایت میکنن و پلک هاشون هم آروم باز و بسته میشه . متشکرم آدما . برای اولین بار حس خوبی بهتون دارم.
من . اون گوشه تصویر.
کار همیشگی ...
قدم زدنهیچوقتم تکراری نیمشه.
قدم که میزنی انگار بغض میکنی ؛ انگار دلت پر میشه . نه به خاطر چیزایی که از صبح تا حالا باهاشون سر و کله زدی . هنوز هم دقیقا نمیدونم برای چی.
ولی خدا رو که تو قلبم حس میکنم ؛ مغزم که کنار میکشه و وظیفشو به قلبم میده ؛ به خودم میگم تو زندگیت دنبال چی میگردی؟
بی زحمت خودتان را معرفی نموده و نسبت دقیقتان را با آقا رضا بفرمایید! لازم به ذکر است جواب هایی مثل "مگه فضولی" یا "به تو چه" نیز قابل قبول می باشد!!