خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان
1.یه مقدار پرت و پلا گفتن که به جایی بر نمیخوره؟

فقط یه مقدار.

آخرشم یه نتیجه ای میگیرم که دور هم احساس ضرر نکنیم.

2.یه دونه ش کافیه واسه اینکه بفهمی من چی میگم.

وقتی دو جسم با فاصله ای معین شروع به حرکت میکنن و باسرعت یکسان از یک مسیر مشخص میگذرند،بنظر میرسه که هیچوقت به هم نمیرسن.

به خاطر همین من هیچوقت به داداش بزرگترم نرسیدم واون همیشه برادر بزرگتر من بوده وهست.

اگه یه دونه شو داشته باشی میفهمی قدرت حکومت برادر بزرگتر گاها از اقتدارو عظمت پدر هم پای فراتر نهاده و برای خود خدایی میکند!!! [بخاطر تغییر ادبیات معذرت میخوام،واقعا]

البته فکرنکنی که از ترسه یا هردلیل ذاعارت دیگه.

دلیلشو نمیدونم.

بیخیال.

3.من کلا و تو کلا و فکرکنم همه کلا با فضاهایی که فکرمیکنن نامتناهیه حال میکنن.

افتاد؟

اینترنت(بصورت Adsl) که سالها پیش تو خونه ی ما بود منو با یه فضای صوری نامتناهی آشنا کرد ومنم ازش بدم نیومد

[چند سال وقفه]

تااینکه دوباره پای اون دوست کذا به خونه باز شد و من فایرفاکس رو باز کردم به چن تا از آدرسهایی که حفظ بودم سر زدم.

4.همون جسمی که با فاصله ی معین از من حرکت میکنه از در اومد داخل وبا اولین نگاه گفت لطفا Alt+F4

5.ببین رضا اگه بشینی پای خوندن مطالب این وبلاگا خودبخود این حس برات ایجاد میشه که تو هم شروع به نوشتن کنی و این واقا وقت زیادی از تو میگیره(نقل به مضمون)

6.من الان چند سالی هست که تقریبا پای ثابت کتابخونه هستم.بزرگه و هرروز کلی آدم جور واجور میان و استفاده میکنن.

یکی از این جور واجورا که باباش اسمشو گذاشته سعید در چرخش روزگار باما رفیق شد وبقیه ی ماجرا.

 7.این چند سالی که من میرم اونجا یه عادت پیدا کرده بودم.

نه

دوتا.

یکی اینکه به ساقه طلایی معتاد شدم واون یکی هم این که هروقت حوصله م سر میرفت کاغد و قلم رو بجای استفاده ی درسی،صرف نوشتن مغزنوشته هام میکردم.

بد نمینوشتم.

اما مشکلی که بود اونا زود پاره میکردم و میسپردم به سطل زباله(همون سطل آشغال).

8.یه بار

نه

چن بار سعید اومد و اونا رو دید.نوشته ها رو تایید کرد.مخ مارو زد و گفت بده من نگهشون دارم.

فکربدی نبود.به هرحال بهتر از خودم نگهشون میداشت.

9.آدما تو جامعه ودر تقابل با دیگران به نقاط قوت وضعف خویشتن پی میبرند و سعی در اصلاح آنها میکنند.

با تشویقها خوشحال و با تنبیه ها ناراحت. (دوباره متذکر میشم:آدم ها)

10.از یه طرف مدتیه سعید نمیاد کتابخونه و نمیدونم باید واسه کی بنویسم،از یه ور هم درسته الان داداشم پیش ما زندگی نمیکنه اما حرمتش باعث عذاب وجدانم میشه جلوی نوشتنمو میگیره.

با 11 حال نمیکنم پس12.فعلا سلام بر فضای نامتناهی.

13.میخوام ازت معذرتخواهی کنم.

اولش گفتم که آخرش یه نتیجه ای میگیریم که حس ضرر نکنی ولی خب من نمیخوام نتیجه بگیرم و وخودت اگه میخوای مغبون نشی یه نتیجه بگیر.

14.ودر آخر آقا داداش آقا سعید دستتون درد نکنه.

_______________________

پ ن:برای این پست،نظرسنجی فعال است.

  • ...reza

نظرات  (۱)

  • گ ر ف ت ا ر
  • احساس خوبی داره،
    آرشیو اینجا لذت بخشه برام، به سعادت و نمیدونم تکلیف و اینها فکر نمیکنم
    بخاطر لذتش خوندم؛ خاصه 90ی‌ها شیرین ترن.
    مدرن‌ترها به این حس من میگویند نوستالژی ؛ فرهنگستان هم:دریغـیاد!!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی