خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۱۲۹ مطلب با موضوع «خ مثل خوابزدگی» ثبت شده است

نه به این صحرای برهوت،نه به این بیابان بی آب وعلف که هردو یکیست
نه به این دیوارهای بلند و نه به این خشت ها و سنگ ها که هرسه یکیست
نه به این گنبدسبز و گلدسته های سبزتر ونه به این مناره ها و ایوان ها که همه یکی اند.
نه نظر به این چلچراغ بزرگ ونه نظر به این محراب عظیم دارم
نه به گلهای قالی ،نه به برق آینه ها
نه این ستونها میتوانند نه این سقف
به یک قاب مینگرم
دنبال توام دانه دانه تا صد
___________
خیلی دلنوشته بود.
تمام.

دغدغه که همیشه هست؛حالا بزرگ و کوچیکش از نظر صفت خیلی فرق ندارن،کلا دغدغه هستن.
رشته ی تحصیلی من هم یه مقدار ایجاب میکنه گاها دنبال این طور مسائل باشم.
هرچی بهتر و کنجکاوانه تر ببینی،بهتر وکاملتر برای مسائلت جواب خواهی داشت.
امروز که توی یه اداره طرف بهم گفت"لطفا چن لحظه روی صندلی بشینید تا صداتون کنم" وقتی خواستم بشینم روی صندلی،ناخودآگاه اون صندلی رو انتخاب کردم با نفر قبلی به اندازه ی یه صندلی فاصله داشته باشه.
یادم اومد به اتوبوس که وقتی سوار میشم بدون هیچ نظری میگردم پی اون جایی که جفت صندلی خالی باشه.
نه که قبلا به این طور مسائل فکرنکرده باشم ها،اما معمولا یا ارزش بیان توی این فضای مسخره رو نداره یا من حوصله ندارم.
اما امروز این نکته واسم جالب بود که چند وقت پیش توی یه کتاب خونده بودم که جامعه شناسای غربی بین فاصله ی افراد و میزان تمدنشون رابطه رو مستقیم اعلام کرده بودن.
مثلا اگه توی کوچه همسایه تون رو از دور ببینی وهی سرتو بندازی پایین یا جای دیگه رو نگا کنی که بیاد و رد شه ،متمدنی!

امروز کلی با خودم حال کردم که دارم متمدن میشم!
_____________
یه مقدار فکرکن بهش!!
تمام.

خیلی چیزا رو نمیشه نوشت.
خیلی چیزا رو نباید نوشت.
اصلا مگه مجبوری بنویسی؟
__________
شاید تمام.

بعضی وقتا عجب بنده ای میشم واسه خدا!
نماز سر وقت،دعای با اخلاص ، کار برای رضای خدا ،احترام به والدین ،شونصد تا حدیث حفظ میکنم و به هرکی میرسم خطبه ای طویل در رسای توکل و آثار معنوی و برکات مادیش ترشح میکنم.
اصلا پدر سوخته چنان درون جلدم میره که همش منتظرم ندایی از آسمان بیاد که "اقراء" ومنم که چن کلاسی سواد دارم با فصاحت کل جزء سی رو واسش از بر بخونم.
با تسبیحم که دیگه دور دنیا رو در 20 دیقه چنان دور میزنم که طبق قانون نیوتون میتونم بزنم پس کله ی خودم.
خلاصه کلی ایول و باریک الله بار خودمون میکنیم که دیگه الان از بندگان مقربیم و مستجاب الدعوه.
نمونه ش همین چن روز گذشته ست.
آقا باید میومدی میدی.
ولی خب نمیذارن نامردا.
خب بذارید به عبادات و تسبیحات خودمون برسیم.
اصلا مارو چه به دنیای شما.
ما دیگه تارک الدنیاییم و نباید خودمونو درگیر این مسائل ساده ی زمینی کنیم.(ما)
______________
بازه ی زمانی این نمونه ی آخری فاصله ی بین دو تا کاغذ آ.چار ساده بود.
اولیش که میاد یه حالت کاتالیزی داره،لامصب میسوزونتت ولی خودش اصلا ککشم نمیگزه
این حالت خلصه ی عرفانی که گفتم از این سوختنه شروع میشه.
هرکی از وضعت خبردار میشه افاضاتی هرچند کوتاه ارزانی خبرمبارکت میکنه که واقعا به درد پژوهشهای روانشناختی میخوره.

اصلا یارو روانیه،دوست داره هی نمک بپاشه رو زخمت.
زخم هم که نداشته باشی یکی واست ردیف میکنه بعد میپاشه.(غریبی؟بپاش بپاش،یه جا نریز)
وای اگه فلان بشه،وای اگه بهمان بشه، وای اگه فلان جا...

______________
چن روزی هست که توخیابون؛ملت،بیخیال یارانه ها و قیمت نون شدن،تا به هم میرسن با کلی آخ و اوف درباره ی گرمی هوا حرف میزنن.
هوای شیراز،که معروفه به بهاری بودنش،این روزا واقعا گرمه.
من بعضی وقتا جلو کولر عرق میکنم.
______________
خدایا کمک کن بازم بنده ی خوبی واست بمونم،بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه...
______________
بعداز کلی کش و قوس و بالا و پایین و کل یوم پس از چرخش در شش جهت امروز همینطور که درحال رسیدگی به امورات روزمره ی زندگی بودیم،زنگ در بصدا دراومد.
کیه؟
ممنون،اومدم.
یارو سوار موتورش شد و رفت،من موندم و حوضم.
اینجا پایان مرحله ی اول واکنش سوختن هست.
برگ اول نوشته بود هجده خردادماه نود
برگ دوم نوشته مرکز کرمان
خدا خیرتون بده توی این گرما،سربازی رفتن دیگه چه صیغه ایه؟
______________
تمام.

خب داداشم...
از پیچوندن آدما لذت میبری؟!!!
باشه...
میگیم سبکت اینچوریه...
__________
سلام-میتونی اینجوری ببینی قضیه رو...
اگه یه اسمس مثلا معنا گرا بیاد و تو نتونی تو نگاه اول منظورشو بفهمی کم کم مغزت هزارتا جا میبردت.
هزار جایی که توی اون لحظه مطمئن نیستی  که طرفت ازش خبرداشته یا نه.
مث یه جعبه ی راز توی زیرزمین قدیمی-میترسی کسی رفته باشه سراغش-پس خودت واسه اطمینان میری و یه بار دیگه درشو باز میکنی و همه ش رو چک میکنی.
__________
اونموقع واسه من مهم نیست که واقعا توی اون صندوق چیه-هیچ وقت مهم نبوده.
مهم اینه که خودت مجبور شدی بهش فکر کنی و بازم بهش سربزنی.
پیچوندن نیست این.پیچوندن به معنای عرفش منظورمه.

من اینجوری فکر میکنم...
__________
هنوز تموم نشده...

3
بعداز اینکه این حرف رو زد داشتم به این فکرمیکردم که بچه ها ازکجا میفهمن که چی رو باید بزرگ ببینن؟وچی رو باید کوچیک ببینن.
باباهه داشت میزد توی سرخودش و دادو هوار میکشید که آآآآآآآآآی بدبخت شدم،آااااااااااای بیچاره شدم.
بچه هه زل زده بود و داشت با تعجب به منظره ای که باباش ساخته نگاه میکرد.

2
توی ماشین نشسته بودیم،نمیدونم چرا ولی خب حسین یدفعه برگشت گفت بچه که بودم،هروقت با بابام از اینجا رد میشدیم مات بزرگی این دو تا کوه اطراف جاده میشدم.
فکرمیکردم اینا بزرگترین کوه های دنیا هستن.
ولی حالا دیگه اینا بنظرم بزرگ نمیان.

1
بعضی مواقع پیش میاد که برای احقاق حق یک منطق ویا یک توجیه مجبوری مجموعه ای بسازی از کلمات و جملات،در راستای هم ومنظم.
مواقع زیادی هم هست که برای جمع کردن یک کلمه ویا یک جمله،مجبوری مجموعه ای ببافی از توجیه ها و لبنیات،در هر راستا وبا هر چینشی.

پاورقی: دوتاکوه،دو طرف جاده،مسکونی هم هست،بستنی معروفی داره،حدود 21کیلومتر تا مرکز شیراز فاصله داره.قسمت2مربوط به اونجاست.

_______
.

جهان خوردم و کارها راندم
عاقبت کار آدمی مرگ است!

تاریخ بیهقی،از قول حسنک وزیر
_______________

اینکه ارسطو اینو گفته باشه یا سقراط خیلی واسه کسی فرق نمیکنه.
البته خودت که میدونی،یه چیزی رو اگه درست یادم نباشه اینطوری سه شو میگیرم(بعضی کلمه ها نوشتنشون خیلی جالب نمیشه=منظورم همون ماست مالی بود).
حالا یکیشون گفته دیگه.

همه ش باهاشون دعوا میکرد-میگفت آخه جماعت خنگ،کدومتون رفتین و از اونجا برگشتین که حالا هی میترسید ازش؟
آخه عقلم خوب چیزیه.
مگه آدم از چیزی که ندیده و نشنیده باید بترسه؟
منگلا!
البته اینا رو اون گفته ومن دخل وتصرفی درش نداشتم!

_______________
یه حالی بهم بده خودت یه منظور وهدف واسه این ترشحات من ردیف کن.
ممنون.
تمام.

اگر مقصد پرواز است،قفس ویران بهتر...
پرستویی که مقصد را در کوچ می یابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد.

_______
...

تو زندگی خیلی به حروم حلال بودن مسائل توجه می کنم
مثلا قبلا شنیدم که شرط بندی حرومه
___
مدتیه که خیلی توجهم رو به خودش جلب کرده،باکارهایی که میکنه باعث میشه مدتها بشینم و همینطور زل بزنم به دستاش که باسرعت داره تکون می خوره،اصلا توجهی به من نداره،انگار نه انگار که دارم نگاش میکنم،آروم و مرتب کار خودشو انجام میده.
بعضی وقتا میشینم باهاش صحبت میکنم،خیلی ازش خواهش کردم که یه لحظه واسه وبه حرفام گوش کنه،اما آخرش اعصابمو خرد میکنه چون هیچوقت تحویلم نمیگیره.چون هیچوقت ایستادن تو کارش نبوده.
یه مسیرو انتخاب کرده.نمیدونم خسته نمیشه که باید هربار این مسیرو بره؟
خودش راضی بنظر میاد چون هیچوقت شکایت نکرده.
توی یه خانواده بزرگ بدنیا اومده،باکلی خواهر وبرادر قد ونیم قد که همشون مثل همین به کارشون علاقه دارن.،گاهی هم اگه یکیشون خسته بشه یکی دیگه شون میاد و کارشو ادامه میده.
باهر قدمی که برمیداره حس میکنم یه چیزی ازم کم میشه اما خوب که توجه میکنم میبینم اگه خوب دقت کنم چیزای زیادی به من اضافه میشه.
باید به قدمهاش توجه کنم.نباید ازش عقب بیفتم چون باهاش شرط بستم.
فکرنکنم این شرطی که بستم حروم باشه.البته من سر زندگیم باهاش شرطبندی کردم وبخاطر همینه که نباید ببازم.
شرط بستم که ازش جلو بزنم و بخاطر همین دارم قلق کارشو میگیرم.
خیلی بد قلقه بد مصب!
ولی خوب چه میشه کرد.
بزرگترا به این قلق میگن تجربه.
خلاصه من که قرار نیست ازش جا بمونم،چه سه تا پا داشته باشه،چه صدتا.
___
ساعت مچیمو میگم...!
تمام.

روزی که او در حمامی عمومی به داخل خزینه پا نهاد و در آن نشست و حین این کار بالا آمدن آب خزینه را مشاهده کرده ، ناگهان فکری به مغزش خطور کرد. او بلافاصله لنگی را به دور خود پیچید و با این شکل و شمایل به سمت خانه روان شد و مرتب فریاد می‌زد یافتم، یافتم. او چه چیزی را یافته بود؟
___________
میدونی امروز چی شد؟
تاحالا بهش اینجوری نگاه نکرده بودم.
عادت کرده بودم که بنویسم و بیام بیرون
___________
چند وقتی بود که هروقت میرفتم دوش میگرفتم،لحظه ای که میخواستم بیام بیرون...
___________
بذار اینو بگم،بعدش اونو میگم.
آره دیگه ما آدمیم
یه روز خوشحال یه روز ناراحت وکلا آدمیم
بعضی وقتا دغدغه ها مغز آدمو نابود میکنن
___________
...وقتی میخواستم بیام بیرون تا چشمم به آینه ی بخار گرفته ی حموم میافتاد بی اختیار نوک انگشتام میرفت روی آیینه و موضوع درگیری مغزمو مینوشت و بخودم میگفتم وای ببین چقدر مشکلت بزرگه که انگشتتم دیوونه شده
نکته ی جالبش اینجاست که امروز دیدم روی آینه بازم بخار نشسته و خبری از قبلیا نیست!
___________
چه باحال!مگه نه؟
فهمیدی؟
تمام.