خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

رسالتی که روی دوشمه ایجاب میکنه اینارو بنویسم.بنویسم و پنجاه سال دیگه دست پسرمو که حالا دیگه یه مرد شده بگیرم و بشونمش پای ریکاوری هایی که از ویلاگم گرفتم و روشنش کنم.
فیس و افاده بیام و براش بگم که اون زمانی که هیچکس نمیدونست وبلاگ چیه بابات کلی برو بیا داشت تو بلاگفا،کلی مخاطب پروپا قرص داشت که هرهفته کلی کامنت میذاشتن و ازینکه پست جدیدم تاخیر داشته ابراز نگرانی میکردن و جویای احوال میشدن.شاید براش بگم توی اوج قدرت دیال آپ،بابات وبلاگشو با ای دی اس ال خونگی به روز میکرد.
احتمالا ماجرای هفته ی پیش رو واسش بگم: ببین پسرم،پنجاه سال و یک هفته ی پیش گوشی فوق العاده باکلاس و نایاب بابات که شماره ی خیلی رندی هم داشت زنگ خورد و یاروی اونطرف خطی خودشو یکی از طرفداراش معرفی کرد و گفت شماره رو باکلی مشقت پیدا کرده و تمام عمر آرزوش این بوده که با نویسنده ی محبوبش حرف بزنه واونقد جوگیر شده بود که میخواست از پشت تلفن امضا بگیره!
باید به پسرم یاد بدم که چه طوری مثل پدرش درحالیکه در اوج قله وبلاگ نویسهای جهان بوده،غرورش رو حفظ کنه،باید بدونه که مدیریت گوگل و خروج اضطراری در یک زمان چقدر سخته.
سعی میکنم واقعیات رو تحریف نکنم،اما امیدوارم پسرم شوکه نشه وقتی بفهمه چندین بار توسط معاندین علم و پیشرفت مورد سوءقصد قرار گرفتم،یا وقتی میفهمه که این سوراخی که روی صورتمه جای ترکشه.یا اگه بفهمه مجبور بودم فقط شبا واونم بصورت ناشناس از خونه بیام بیرون!
ازش خواهش میکنم ماجرای تعقیب و گریزهامو با سازمان جاسوسی آمریکا برای دوستاش تعریف نکنه،یا ماجرای پستی رو که از زندان گوانتانامو نوشته بودم.
از فیلتر شدن های هرروزه وبلاگم براش نمیگم،ماجرای عکسم رو که ماه ها توی سایت ها بعنوان "تحت تعقیب" بود رو هم همینطور.
فقط خداکنه پنجاه سال دیگه که اینارو واسه پسرم تعریف میکنم از جاش بلند شه و روبروم بایسته،یه نگاه توی چشمام کنه و بعد از چند لحظه چنان سیلی محکمی بهم بزنه که مطمئن شم پسرم اونقدر احمق نیست که این چرندیات رو باور کنه.

توی یک جامعه شهری ، که اتوبان های زیادش و ترافیک سنگین اتوبان های زیادش و اقلیت رو به افزایش ماشین های اِیربَگ دار در ترافیک سنگین اتوبان های زیادش ناحق ترین ادعای مدرن بودن رو هم دارن ، باید مطمئن بود که به مرور زمان روی هیچ چیز خاک نمیشینه بلکه این چربی و دوده هست که سطح همه چیز رو سریعا میپوشونه و ما سریعا نمیفهمیم.اصلا نمیفهمیم.تا زمانی که هر چیزی رو لمس نکنیم و به چِکِنه و چسبناک بودنش پی نبریم.
و مشکل اینجاست که این چربی و دوده اصلا نمیتونه وظیفه ی مهم خاک رو انجام بده.باعث پوسیدن و تجزیه شدن که نمیشه هیچ ، ازشون جلوگیری هم میکنه.
حالا ما با چیز های از کار افتاده بی شماری مواجه هستیم که با کلفت تر شدن اون لایه کثیفِ روی سطحشون ، خیلی سیاه و زشت شدن ولی هنوز سر جای خودشون ایستادن و تا ابد هم می ایستن.
اینجا نه آیینه ای وجود داره نه کسی خودش رو با بقیه سیاه شده ها جمع میبنده.
این جامعه شهری شده یه چرخه غلط که با اَدا های مدرن بودنش زندس.فقط همین.