خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

نگفتنی ترین حرف های عالم را میزنند زانوها...
هنگامی که در آغوش گرفته می شوند

کنج صحن.


سال داره تموم میشه،خواستم بگم اگه این شمارنده ی سمت چپ بخواد همینطوری الکی عددش زیاد بشه،مجبورم در این خروجی رو تخته کنم
معلوم نیست که وبلاگه یا گوگل؟
یه معلم هنر داشتیم،میگفت هروقت خواستی یه کتاب رو بخونی از وسطش شروع نکن.خب اون نویسنده ی بیچاره از اول نوشته نه از وسط.
حالا بماند که من بعد از اون نصیحت،گاهی پنج دقیقه توی صفحه ی مشخصات یه کتاب گیر می کنم،ولی منظورم اینه که باباجون،من پنج شیش تا مخاطب داشتم که از همون مطلب اول باهام بودن و خوندن و اومدن جلو،نظرهم اگه میدادن میذاشتم روی چشم
بعدشم چندتا مخاطب عاقل داشتم که چون از اول نخونده بودن و گذری بودن،میومدن و میخوندن و یا علی
دیگه نظرات چرت نمیذاشتن.
بحث اصلا سر انتقاد نیستا. انتقاد اگه خوب باشه قبوله
ولی گاهی وقتا که میام توی مدیریت وبلاگ و نظرا رو میبینم میخوام سرمو بکوبم به میز.
________
من از همون روز اول گفتم اگه اومدی و چیزی رو متوجه نشدی،دیگه پیله نشو
اگر میخوای یه چیزی رو بخونی و بفهمی برو همشهری جوان بخون یا چه میدونم ویکی پدیا بخون!
اصلا مگه تو درس و مشق نداری؟
________
امروز سر میز ناهار که دستم خورد به قاشقی که استفاده نشده بود و افتاد زمین،فهمیدم قاشق باید شسته بشه
حتا اگه چیزی باهاش خورده نشه!
________
تمام.

حتمن داری به خودت میگی،اه اینم که ول نمیکنه
پیله کرده به این موضوع و چپ و راست در موردش مینویسه
آخه من دارم واسه خودت میگم
اینطوری که داری عمل می کنی نه میتونی به درس و مشقات برسی نه اعصاب معصاب واسه ما میذاری
اصن همینکه بخوای تند و تند ازین سه طبقه پایین و بالا بری دیگه زانویی واست نمی مونه
میدونی چیه?
به نظر من به جای اینکه 5 دیقه یه بار بخوای بری و برگردی،یه بار درست بشین و کارت رو انجام بده.
بیچاره،سنگ کلیه می گیری ها!
___
با توام.
___
p.n: ketabkhoone ye danesh amooz
shanbe

11:24am

امروز که داشتم دنبال قیمت میگشتم دیدم با اخم داره بهم نگاه میکنه
تعجب کردم
چند سالی میشد که اینجا ندیده بودمش
شایدم حواسم جمع نبوده
آخه همیشه یادمه که بعد از اینکه بسم اله رو میدیدم،اونم نشسته بود.
هر دفعه داشت یه کاری میکرد.
کاشی های پشت سرش رو یادم نرفته،با اون سماور ساده ش که داشت باهاش چایی دم میکرد.
داشتم به اینکه چرا یه مدته که پیداش نیست فکر میکردم و به حرفش فکر میکردم که...
_خودشه؟
آره،می برمش.
_8500
ممنون،خدمت شما.
__________
الانم احتمالا پشت صفحه بسم الله،تکیه داده به "الرحمن" و می خنده.

اولش میگه بر فرض محال که خدایی جز خدای یکتا باشه
"فساد می شود"
خب خدایی که جز خدای یگانه نیست
پس الان جریان چیه که فساد هست؟
میگه: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا !
و این "اله" کیست؟
    "من".

______
اگر در آسمان و زمین خدایانى جز خداى یکتا بود تباه مى شدند
انبیاء ، 22

صبح که از خونه میرم بیرون،خوشتیپ ترین مرد زمینم
شب که بر می گردم زشت ترینم...
اصبحت امیرا و امسیت اسیرا.

به موهای قشنگم توی آیینه زل زده بودم که با لبخند ملیحی و همچنان که سرش پایین بود اومد بیرون
قلاب رو که به سوراخ آخر رسوند سرش رو بالا آورد
تا دید دارم نگاش میکنم خنده رو لبش خشک شد
برق شرم توی چشماش عیان شد و با خجالت دوباره سرش رو انداخت پایین
فهمیدم چشه
گفتم زندگی همین سختی ها رو هم داره،انتظار بتهوون و موزارت که ازت نداشتم،اونم اینجا!
غمت نباشه رفیق.
انگار که دنیارو بهش داده باشن
بهم نگاه کرد و با خنده ای از سر ذوق رفت بیرون
ومن دوباره به موهای قشنگم خیره شدم!
____
پ ن: فقط نفهمیدم دستش رو شست یا نه؟!!