روزی که او در حمامی عمومی به داخل خزینه پا نهاد و در آن نشست و حین این کار بالا آمدن آب خزینه را مشاهده کرده ، ناگهان فکری به مغزش خطور کرد. او بلافاصله لنگی را به دور خود پیچید و با این شکل و شمایل به سمت خانه روان شد و مرتب فریاد میزد یافتم، یافتم. او چه چیزی را یافته بود؟
___________
میدونی امروز چی شد؟
تاحالا بهش اینجوری نگاه نکرده بودم.
عادت کرده بودم که بنویسم و بیام بیرون
___________
چند وقتی بود که هروقت میرفتم دوش میگرفتم،لحظه ای که میخواستم بیام بیرون...
___________
بذار اینو بگم،بعدش اونو میگم.
آره دیگه ما آدمیم
یه روز خوشحال یه روز ناراحت وکلا آدمیم
بعضی وقتا دغدغه ها مغز آدمو نابود میکنن
___________
...وقتی میخواستم بیام بیرون تا چشمم به آینه ی بخار گرفته ی حموم میافتاد بی اختیار نوک انگشتام میرفت روی آیینه و موضوع درگیری مغزمو مینوشت و بخودم میگفتم وای ببین چقدر مشکلت بزرگه که انگشتتم دیوونه شده
نکته ی جالبش اینجاست که امروز دیدم روی آینه بازم بخار نشسته و خبری از قبلیا نیست!
___________
چه باحال!مگه نه؟
فهمیدی؟
تمام.
___________
میدونی امروز چی شد؟
تاحالا بهش اینجوری نگاه نکرده بودم.
عادت کرده بودم که بنویسم و بیام بیرون
___________
چند وقتی بود که هروقت میرفتم دوش میگرفتم،لحظه ای که میخواستم بیام بیرون...
___________
بذار اینو بگم،بعدش اونو میگم.
آره دیگه ما آدمیم
یه روز خوشحال یه روز ناراحت وکلا آدمیم
بعضی وقتا دغدغه ها مغز آدمو نابود میکنن
___________
...وقتی میخواستم بیام بیرون تا چشمم به آینه ی بخار گرفته ی حموم میافتاد بی اختیار نوک انگشتام میرفت روی آیینه و موضوع درگیری مغزمو مینوشت و بخودم میگفتم وای ببین چقدر مشکلت بزرگه که انگشتتم دیوونه شده
نکته ی جالبش اینجاست که امروز دیدم روی آینه بازم بخار نشسته و خبری از قبلیا نیست!
___________
چه باحال!مگه نه؟
فهمیدی؟
تمام.
من یه سوال دارم . من از این سبکت که آخر همه ی نوشته هایت می نویسی تمام خیلی خوشم میاد . فقط یه چیزی . فلسفش چیه ؟
________
سلام
یعنی من فکرمیکنم تا اینجا از طرف من کافیه.
بقیه ش با خودت...