خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۱۲۹ مطلب با موضوع «خ مثل خوابزدگی» ثبت شده است

چیزی نداشت بگه.
فقط لبخندی زد و رد شد
همینکه بفهمی بعضیا چی میگن خودش گاهی بزرگترین نعمته،اینکه بشنوی، بفهمی و تصمیم بگیری
هیچ زجری اینقد نیست که حرفشونو نفهمی و حرفتو نفهمن
لبخندی زد و رد شد و خدا رو کلی شکر کرد

فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها-نمل 19

نشسته یه گوشه توی تاریکی و همه ش ناله میکنه
شده ترجیح دهنده ی شماره ی یک تنهایی؛ترجیع بند زاری و پریشونی
نا امیدی از سر وریختش میباره،اشکِ دمِ مشک!
هی به خودش میگه تو هیشکی رو نداری،دنیا تموم شده
از خودش بریده وباخودش هزار تاخیال ناجور کرده
افاضت فرموده که من وصله ی ناهمگون خلقتم!
++
تو هم بگیر به خودت.اصلا میگم واسه تو که حواست جمع باشه داری چی میگی!
دوست ندارم اینجوری خورشید و ماهت رو تعویض کنی

اهل واندازه ی این حرف ها نیستم

کودکی که ناگهان با عتاب پدرش رو برو میشود.
پدر نشسته و تمام ماجراهایی که که کودک به نحوی درآن شرکت داشته را مو به مو بازگو میکند،از شکستن شیشه ی همسایه و فحش دادن به بقال سرکوچه تا سنگ پراکنی به گربه و پنچر کردن دوچرخه سعید.
کودک که تاالان فکر میکرده کسی ازین ماجراها بویی نبرده،درحال میعان است از فرط شرمندگی
وحالا فرض کن کودکی که کنج اتاقش کز کرده و مبهوت،غرق در افکار، یاد حرف های پدرش است،باصدای همان پدر مواجه شود که بیا سرسفره شام.
تو جای این کودک باشی،باچه رویی پایت را ازاتاق به بیرون میگذاری؟اصلا میتوانی به چشمان پدرت خیره شوی؟
توی این حالت،دچار حسی خواهی شد که معلوم نیست شدّت شرم است یا حدّت اضطراب.

دیشب یکی از اضطراب آورترین لحظات عمرم را تجربه کردم
لحظات سخت و جانفرسایی بود لحظاتی که بعد ازاینهمه مواجهه با کلماتی که میگفت "مراقب رفتارت بوده ام"،واعظ بگوید به کتاب زل بزن و نیت کن.

کویر را بالا بروی و پایین بیایی،جای زندگی نیست
خشک است و بی آب و علف.نه رویشی نه حیاتی
نمیخواهم ... بشوی وسریع پاسخم را بدهی که خب کویر آسمان باشکوهی دارد و خدا را بهتر لمس میکنی و از این فلسفه ها.(که اصلا نیامده ام برای این حرف ها)

شب هارا سرد و دهشتناک و روزها را گرم و وحشتناک توصیف کرده بود یک جورهایی کتاب جغرافی دبیرستانمان
تناقضی که سنگ را خرد میکند و خرد را کویر!

عادت کرده ایم به روزگاری که زمینش میچرخاندمان به دور خودمان و میچرخاندمان به دور خورشید
هر روز برمداری و هر دم بر مسیری
دور میکندمان و نزدیک از/به خورشید

شب را میخوابیم به هوای روز و روز را در مینوردیم به هوای شب
دما ها دیگر قابل پیش بینی ست
هوا ها قابل پیش بینی ست
هوای هفته ی بعد و گاهی ماه بعد را ودر دات کام به اطلاعمان میرساند
واین پیش بینی پذیر بودن طبیعت است که مارا ساکن کرده

خلاصه ی ماجرا این است که دیگر نمیخواهم سوار کشتی زمان باشم تا هرکجا که خواست و با هرفاصله ای که پسندید در محضر خورشید لنگر بیندازد.
نمیخواهم مثل کویر،عاری از زندگی باشم

میخواهم آن قدر بگردم و جستجو کنم،بلکه خورشیدم را در مغرب پیدا کنم.
ـــــــــپ ن1:
اینباکس:به انتظار نشستن،بزرگترین خطای بشر است.
ـــــــــپ ن2:
کاش آنکس که نباید بفهمد،نفهمد.
حق.

سه نفر اجبارا به وضع سختی از صخره بالا می رفتند
وقتی نفر دوم در میانه ی راه نگاهی به پایین انداخت،آثار اضطراب در چهره اش نمایان شد
نفر سوم که این صحنه را رصد میکرد،پرسید:چیست؟ از ارتفاع میترسی؟
نفر دوم پاسخ داد:از ارتفاع که نه،اما از سقوط می ترسم.
تمام این ماجرا به دلم نشست وقتی نفر اول با آرامش گفت: خب سقوط نکن!

چراغ سر چهارراه، هم تنهاست هم "تنهی"
سبزش به رفتن است و قرمزش به نرفتن
تو بروی یا نروی فرقی به حال چراغ ندارد
خودت باید متعهد باشی به قانون سبز و قرمز روزگار...
حق.

همه سمت صدا خیز برداشتن و با لبخند ملیحی به داستان گوش میدن
همه جمع اند و اوضاع روبراهه
شهرزاد قصه گو هم داره داستان پادشاهی رو میگه که سه تا پسر داشته...
آخر این قصه،یکی از این پسرها که آدم خوش قلب ومهربونی بوده پادشاه میشه و تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی میکنه!
---
ولی اگه کسی نفهمید،تو که فهمیدی...
اونی که گوشی رو به چادر پادشاه رسوند،بس که تیر به کمرش خورده بود،افتاد و مُرد.
هیچ کس تنها نیست!
---
پاشو یه نگاهی به دور و برت بنداز...

دنبالش که بگردی،همه جا هست
خوب که استفاده کنی،همیشه هست...

همه ی راه ها مستقیم نمیروند...

لَنگ بود پای اعتکافم
که روسفید شدنم،به دل ماند.
که حتی در سجده ی آخر هم،مُهرم سیاه شد.