کویر را بالا بروی و پایین بیایی،جای زندگی نیست
خشک است و بی آب و علف.نه رویشی نه حیاتی
نمیخواهم ... بشوی وسریع پاسخم را بدهی که خب کویر آسمان باشکوهی دارد و خدا را بهتر لمس میکنی و از این فلسفه ها.(که اصلا نیامده ام برای این حرف ها)
شب هارا سرد و دهشتناک و روزها را گرم و وحشتناک توصیف کرده بود یک جورهایی کتاب جغرافی دبیرستانمان
تناقضی که سنگ را خرد میکند و خرد را کویر!
عادت کرده ایم به روزگاری که زمینش میچرخاندمان به دور خودمان و میچرخاندمان به دور خورشید
هر روز برمداری و هر دم بر مسیری
دور میکندمان و نزدیک از/به خورشید
شب را میخوابیم به هوای روز و روز را در مینوردیم به هوای شب
دما ها دیگر قابل پیش بینی ست
هوا ها قابل پیش بینی ست
هوای هفته ی بعد و گاهی ماه بعد را ودر دات کام به اطلاعمان میرساند
واین پیش بینی پذیر بودن طبیعت است که مارا ساکن کرده
خلاصه ی ماجرا این است که دیگر نمیخواهم سوار کشتی زمان باشم تا هرکجا که خواست و با هرفاصله ای که پسندید در محضر خورشید لنگر بیندازد.
نمیخواهم مثل کویر،عاری از زندگی باشم
میخواهم آن قدر بگردم و جستجو کنم،بلکه خورشیدم را در مغرب پیدا کنم.
ـــــــــپ ن1:
اینباکس:به انتظار نشستن،بزرگترین خطای بشر است.
ـــــــــپ ن2:
کاش آنکس که نباید بفهمد،نفهمد.
حق.
این یکی رو نمیشد بی سر و صدا خوند و ول کرد رفت...
صرفا خواستم بگم مطلبت تو حلقوم...
قلم عالی مستدام.