به لطف زیر نویس آقا یا خانم مترجم بود که آن انگلیسی روان را می فهمیدم وگرنه او خیلی سخت حرف میزد...
اینکه اهل کجا بود و در زندگی چه بر سرش آمده را خیلی کاری ندارم
خودش روایت میکرد و دوربین پشت سرش راه افتاده بود
گاه گاهی هم بقیه و حرفهایشان را در مورد او نشان می داد
این برداشت توی نمایشگاه کتاب بود
نیویورک
او داشت خاطراتش را ازین بیست سالی که در نمایشگاه غرفه داشته است میگفت.از خاطرات چاپ و نشر در ینگه دنیا.در جایی از سخنانش زنی با تبسم گفت که این مرد نمازهایش را...
و روکرد به پیرمرد و با همان تبسم گفت : شما هنوز نمازهایتان را دوبرابر می خوانید؟
و چون سکوت پیرمرد را دید گفت این مرد نماز هایش را دو برابر می خواند دوتا صبح دوتا ظهر و...
ما نگاهی به هم کردیم و...
خب یارو مگه مریضه که نمازاشو دوبرابر میخونه؟