از تمام این روز ها که مانند هم میگذرند متنفرم،از این ردیف سفید و آبی جدول کنار خیابان،از تیرهای ممتد و مرتب برق،از نوک پوتین ها که باید از راست نظام داشته باشند،از از نظم الکی تخت های آسایشگاه، از خطوط موازی میدان صبحگاه،از ترتیب مزخرف شیرهای آب جلوی دستشویی،از یگان های منظم رژه، حتی از فاصله ی یکسان بین اعداد روی صفحه ی ساعتم.
اما امروز روز دیگری بود،آدمی که دلش برای همه چیز تنگ شده باشد چه لذتی میبرد وقتی امروز از بلندگوها صدای ندبه میشنود.
جمعه صبح بخیر.
اما امروز روز دیگری بود،آدمی که دلش برای همه چیز تنگ شده باشد چه لذتی میبرد وقتی امروز از بلندگوها صدای ندبه میشنود.
جمعه صبح بخیر.