خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۳۵ مطلب با موضوع «خ مثل خدمت» ثبت شده است

به پیشرفت فکر میکنم
امروز که زمین خوردم و دهنم آسفالت شد یاد وقتی افتادم که اگه زمین میخوردم پوزه ام به خاک مالیده میشد.

آقای دکتر گفتن بخاطر اینکه غده ت رو مدت زیادی باردار بودی یه مقداری چرک کرده و من هم واسه اینکه دیگه عود (درسته؟) نکنه بخیه ش نمیزنم.
شماهم باید روزی دوبار پانسمانت رو باز کنی و کاملا داخلشو با شامپو بچه بشوری و دوباره پانسمانش کنی.از خون و درد هم نباید بترسی تا چرک نکنه.

تادیروز فکر میکردم لکه ی سفیدی که ته زخممه چرک باشه و خیلی نگرانم کرده بود.
امروز فهمیدم اون لکه سفید،سفیدی استخون هست و هیچ جای نگرانی نیست.

پ ن:باید اعتراف کنم که کمپوت آناناس از شاخه های گل خیلی خوشمزه ترن.

3 منم
2 یه سرباز جدیده
1 هم...
یک شب بعد از غروب داخل محوطه قرارگاه:
1: ببینم پسر تو گوشی هم همراه خودت آوردی؟
3:(آروم ، درگوش 2) بگو دادم تحویل دژبان.
2: بله قربان، آوردمش، بالا توی ساکمه.
1:میری بیاریش؟
2:بله-چشم
چند لحظه بعد...
2:بفرمایید این گوشی منه
1: آفرین
گوشی رو گذاشت توی جیبش و رفت!
2:این داره کجا میره؟
3: نگران نباش! فقط رفت واست صورتجلسه تنظیم کنه.
« 1 هم سرهنگ حفاظت بود! »

بقیه فقط داشتن نگاه میکردن-مبهوت ماجرا.

از بچه گی خیلی هندونه و خربزه رو دوست داشتم،حتی بیشتر از چیپس و پفک و بستنی.
هروقت بابام تو صحبتاش میگفت "به فکر نان باش که خربزه آب است" خیلی زورم میومد و هیچوقت این ضرب المثل رو دوست نداشتم.
امسال واسه اینکه به بابام ثابت کنم ضرب المثلش اشتباهه با یکی از بچه های قرارگاه واسه سحری یه هندونه کامل خوردیم.
نبودی ببینی چه بلایی سرم اومد تا غروب!

شاید شده باشه آهنگی رو مدتها توی گوشیت داشته باشیش اما هیچوقت از درجه ی یه آهنگ ساده برات بالاتر نیومده باشه،شاید همه ش رو حفظ باشی اما هیچوقت نتونسته باشی باهاش ارتباط برقرار کنی.یکی از شبایی که حالت خیلی گرفته س دراز کشیدی و به سقف نگاه میکنی و داری با هدفون موبایلت آهنگ گوش میدی که این آهنگ شروع به پخش میشه.چنان به دلت میشینه و باهاش ارتباط برقرار میکنی که باخودت فکر میکنی این بهترین آهنگ دنیاست.

بعضی موقع ها خلاهای ذهنی باعث میشه یه حرف به دلت بشینه یا نسبت به حرفی موضع بگیری.منظورم اینه که اکثر چیزایی که من اینجا مینویسم شاید هیچ ربطی به خلاهای ذهنی تو نداشته باشه:

خدا کنه هیچوقت اول جاده ای که رو به افق هست گیر نکنی.اگه سرخی هنگام غروب آسمون رو هیچوقت ندیده باشی خب دلت هم براش هیچوقت تنگ نمیشه.بعضی موقع ها میگم کاش حصار زندان فقط دیوار بود،چون اونوقت اقلا هیچوقت پرواز پرنده ها رو نمیدیدی.چشمی که به لامپ های زرد 100 واتی عادت کنه دیگه نیازی به نور خورشید نداره.

من خیلی دلم تنگ شده.
خیلی...