خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان
شاید شده باشه آهنگی رو مدتها توی گوشیت داشته باشیش اما هیچوقت از درجه ی یه آهنگ ساده برات بالاتر نیومده باشه،شاید همه ش رو حفظ باشی اما هیچوقت نتونسته باشی باهاش ارتباط برقرار کنی.یکی از شبایی که حالت خیلی گرفته س دراز کشیدی و به سقف نگاه میکنی و داری با هدفون موبایلت آهنگ گوش میدی که این آهنگ شروع به پخش میشه.چنان به دلت میشینه و باهاش ارتباط برقرار میکنی که باخودت فکر میکنی این بهترین آهنگ دنیاست.

بعضی موقع ها خلاهای ذهنی باعث میشه یه حرف به دلت بشینه یا نسبت به حرفی موضع بگیری.منظورم اینه که اکثر چیزایی که من اینجا مینویسم شاید هیچ ربطی به خلاهای ذهنی تو نداشته باشه:

خدا کنه هیچوقت اول جاده ای که رو به افق هست گیر نکنی.اگه سرخی هنگام غروب آسمون رو هیچوقت ندیده باشی خب دلت هم براش هیچوقت تنگ نمیشه.بعضی موقع ها میگم کاش حصار زندان فقط دیوار بود،چون اونوقت اقلا هیچوقت پرواز پرنده ها رو نمیدیدی.چشمی که به لامپ های زرد 100 واتی عادت کنه دیگه نیازی به نور خورشید نداره.

من خیلی دلم تنگ شده.
خیلی...

خیلی وقته تو گوش خودم میزنم که تو حس نرم . میترسم ؛ مطمئنم دیوونه میشم

.

دوس دارم سطحی باشم . هم سطح همه آدمای عوضی این دنیا


میخوام تقلید کنم ؛ آره برید به خودتون افتخار کنید ، میخوام مقلدتون بشم.
الان از خودت میپرسی در این سطح عوضی؟

ولش کن چرت گفتم ، تو این داستان عوضیه منم . اون آدم عوضی که هیچ کدوم از شما آشغالا نمیخواد شبیهش باشه !

الان دارم لبخند میزنم (حسی که یه بادم تلخ رو تا آخرین مولکول بجوی)

اون اصطلاح جدیده چیه که همتون دو دٍقه یه بار تکرارش میکنید بعدش ژست میگیرید؟


میخوام از همونا یاد بگیرم.

دوس دارم به پایه همه ی اسطوره هاتون بیفتم و زار زار گریه کنم و بگم آره تو یه عمری درست میگفتی و من در تمام عمرم داشتم تو لجن خودم دست و پا میزدم . اون هم یه نگاه خیلی مهربون بهم بکنه بگه عیبی نداره پسرم دیگه تموم شد

.
من هم مثل رویا های تا الانم بهش نمیگم "خفه شو آشغال"

در ضمن الان که تصمیم گرفتم شبیه شما بشم ترجیح میدم از عوضی ترینتون تقلید کنم.

کدومتون در حال چرت گفتن داد میزنه؟

براش نوشتم " ایشالا عمر باعزت داشته باشی-تولدت مبارک باشه".
جواب داده" ممنون عزیزم،تولد تو هم مبارک !!!

ناراحت و عصبی با داد و بیداد توی جمع رو میکنه بهم میگه آخه چرا وقتی قرار میذارید منو خبر نمیکنید؟
میگم مگه اون روز تو کوچه نیومدم پیشت بهت خبر دادم؟
چشاشو بسته داد میزنه چرا مسئله رو شخصی میکنی؟!!!!!!

این ساعته دیگه داره زیادی پر حرفی میکنه.

همش تیییییک       تیییییک   و شاید بعضی وقتا       تاااااک

چرا نمیخواد درک کنه که هیچ اهمیتی براش قائل نیستم؟

همیشه دوست داشتم خفش کنم.

وقتی 5 / 6 سالم بود از صداش خوابم نمیبرد.

یادمه به بابام میگفتم از کار بندازتش تا بتونم راحت بخوابم . خُب حضورش هیچ فرقی به حال من نداشت.

بعضی وقتا سعی میکردم زبونشو یاد بگیرم ، ولی اون دو کلمه بیشتر نمی گفت.

الان فکر کنم میدوم چی میگه ، و البته فهمیدم که تیک تاک هایی که میکنه همیشه شبیه هم نیست . هر دفعه نسبت به شرایط من ، اون هم یه جور دیگه ای میگه تیک تاک.

ولی هنوزم میخوام خفه شه

جدیدا یه فکرایی آزارم میده . با خودم میگم شاید حرفی که میخواد بهم بزنه خیلی مهمه که از بچگی تا حالا داره هی تکرارش میکنه . هر ثانیه . لحنش عوض میشه ولی حرفش عوض نمیشه . نکنه وقتی بفهمم چی داره میگه که دیگه دیر شده باشه؟!

بابام تا حالا زیر بار خاموش کردنش نرفته!

این ساعته هم که هرچی نگاش میکنم از رو نمیره و خفه نمیشه ؛ اَه

کل یوم اکثر اختلاف تصمیم ها و درنهایت اختلاف برخوردها ناشی از اختلاف حالات و نگاه ها نسبت به موضوع مورد نظره.
این مقدمه در راستای خیلی از سیخ هایی ست که ازپاچه آغاز حرکت و درتغییر مسیر پا،از زانوی شلوار ما بیرون زده.
اصل نسبیت اصل خیلی مهمیه.
سلامتی سه کس: اونایی که فهمیدن چی گفتم - اونایی که نفهمیدن چی گفتم - خودم.

آقا تا این جو ما ازدوره ی پشت سرگذاشته ی آموزشی نخوابیده رسالت خودم میدونم برادرانه و خواهشمندانه یه نکته ی مهم رو که البت تجربه ی بسیار ملموس شخصی خودم هست رو گوشزد کنم.لعلکم تعقلون.
قابل توجه تمامی دوستان و همکاران گرامی اعم از سرباز آموزشی،وظیفه، نیروهای کادر ،دبستانی ها ،بعدی ها،دبرستانی ها الخ و تمامی خوانندگان و مدعوین گرامی که "بسیاری از دعواهای بزرگ مقدمه دوستی های بزرگتر هستند.اما باتوجه به اینکه خیلی هاشون هم نیستند خواهش میکنم حتی المقدور برای انجام امورات زندگیتون از مقدمه چینی پرهیز کنید."
ومن الله توفیق.
العبدالاحقر-امروز-تمام.

همیشه بود تاکسی و اتوبوس و میتونستم بدون معطلی و باسرعت مسیر خونه و مدرسه رو طی کنم،ساعتمو تنظیم میکردم رو ساعتی که با حرکت توی اون ساعت دقیقا پیش از زنگ برسم مدرسه.
یه روز که تکلیف آنچنانی نداشتم و حال و حوصله م ردیف بود یهو تصمیم گرفتم تا هر چقدر از مسیر رو که میتونم پیاده برم.
در پایان روز در مجموع خوشحال بودم که امروز با فراغ بال پیاده روی کرده بودم و از اکتشافات جدیدم کلی ذوق کرده بودم.
اون روز به چیزای جدید توجه کرده بودم.
تابلوها ، مغازه ها، ویترین ها، چراغای برق، خونه ها، پل ها، ماشین ها، درخت ها،کوچه ها، کیوسک ها، دکه ها، سطل های زباله و کلی چیز دیگه....

این روزها با تمام ناراحتی ها و دلتنگی هایی که داری مجبوری مدتی رو در فضای محبوس پادگان با یه سری افراد متفاوت سپری کنی.
تقریبا همیشه گذران زندگی من با سرعت بوده،قانع بودم به رفیقها و افراد دور وبرم وخیلی از شیشه بیرون رو نگاه نمیکردم.
این روزها پیاده ام.مجبورم مسیری رو پیاده روی کنم.
حالا که دوره تموم شده خوشحالم از اکتشافات جدیدم.
آدما ،آدما ،آدما ،آدما ،آدما ،آدما ،آدما و کلی آدمای دیگه...

کاملا نامنظم وبصورت کشکی یه عادتی دارم که خیلی حرفا رو که میدونم میتونه جالب باشه رو یه بار بیشتر نمیگم.
بعضی وقتها هم اصلا نمیدونم که این حرف جالب هست یا نه.
گلش اینه که بعضی وقتا یادم نمیاد حرفی رو که بنظرم جالبه رو قبلا گفتم یا نه.

حرف بعدیم هم رو میخوام بنویسم اما حال ندارم ببرم بذارمش بعنوان پست بعدی.
اصلا همین کشک عادات سخیف من اینجا هم عینیت داره.
خیلی از کارایی رو که دوست دارم انجام بدم بخاطر بی حوصلگی ول میکنم.
بدبخت میشم آخر سر همین موضوع.

یه دفتر دارم که کلی مغزنوشته ی چکنویس از دوره آموزشی خدمتم داخلشه،اما حوصله ی تایپ کردنشونو ندارم
حال و حوصله هم معضلی شده واسه ما.
دوماه آموزشی رو باهزار بدبختی پشت سر میذاری که آخرش تلق یه تیکه پارچه بچسبونن رو دوشت.
من حتی حال جشن سردوشی روهم نداشتم.رفتم یه جا دور از چشم پاسدار و دژبان و خرمگس معرکه خوابیدم.

نوار کوتاهی که این یک ونیم ساعت بایک آهنگ وکلام هی تکرار شد بچه های خسته ی این روزهارا خوب خواباند.
من درهمین جا و بدینوسیله از حضرت "جناب" تشکرمیکنم و از فرماندهین و برنامه ریزان محترم مرکز آموزش تقاضا دارم در صورت امکان روزی یک ساعت و نیم از کلاسهایمان را باهمین استاد بگذارند تا سرانه ی خواب بچه به شش ساعت در روز برسد.