خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان
پیرو زخم عمیق 5 سانتی روی کمرم که خنده زشتی بر لب دارد...
چوبی دارم که دستم را بلندتر میکند،از تختم به کیبرد.
وقتی خواب بودم چوبم افتاده بود پایین.
دستم به B نمیرسید.

امروز پنجاه تا ازآهنگهایی راکه متنفرم از تمامشان شنیدم.

پ ن: من با winamp موسیقی گوش میدهم.

به پیشرفت فکر میکنم
امروز که زمین خوردم و دهنم آسفالت شد یاد وقتی افتادم که اگه زمین میخوردم پوزه ام به خاک مالیده میشد.

جزتو کی میتونه عزیز من باشه،کی میتونه تو قلب من جاشه،مگه میشه مثل تو پیدا شه،همه چیــــ
-سلام ببخشید چن لحظه
-سلام باشه
     شررررررر
     هعمــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
     [سکوت]
-میگما شرمنده میتونی چن دیقه دیگه زنگ بزنی؟
-باشه خدافظ
-دمت گرم

call ended:
00:00:12

در حاشیه بازی پرسپولیس و استقلال:

جواد خفه شو!

پ ن:
1/از وقتی که از خانه قبلیمان بار کردیم،اومدیم اینجا،دیگه لازم نیست از باختهای افتضاح پیروزی خیلی خجالت بکشم.
2/رحمتی:مازیار شوتش خوبه، ولش کنید.
3/اگر اسم جواد خیابانی کمی موزون تر بود میتوانست بعد از علی دایی سوژه خوبی برای فریادهای تماشاچیان ورزشگاه باشد.
4/مامان این پسره موهامو کشید.
5/تیم شخصیت نداشت؛بچه ها متشکریم.

آقای دکتر گفتن بخاطر اینکه غده ت رو مدت زیادی باردار بودی یه مقداری چرک کرده و من هم واسه اینکه دیگه عود (درسته؟) نکنه بخیه ش نمیزنم.
شماهم باید روزی دوبار پانسمانت رو باز کنی و کاملا داخلشو با شامپو بچه بشوری و دوباره پانسمانش کنی.از خون و درد هم نباید بترسی تا چرک نکنه.

تادیروز فکر میکردم لکه ی سفیدی که ته زخممه چرک باشه و خیلی نگرانم کرده بود.
امروز فهمیدم اون لکه سفید،سفیدی استخون هست و هیچ جای نگرانی نیست.

پ ن:باید اعتراف کنم که کمپوت آناناس از شاخه های گل خیلی خوشمزه ترن.

...خلاصه ما زنگ زدیم بهش که آقا امتحان دیروزت چطور بود؟
میگه چی بگم والا؟دو ماه از زندگی و تابستون و تفریح و عشق و حالمون زدیم،کلی کلاس خصوصی با این و اون،اینم میشه نتیجه ش.
-چرا مگه چی شده؟
-دیروز رفتم مدرسه ،داشتن اسم بچه هارو صدا میزدن که برن سر کلاس واسه امتحان؛ اسم منو نخوندن،میگم چرا اسم منو نمیخونی ،میگه نمیدونم بیا بریم توی دفتر نگا کنیم.
نشسته پشت میزش بعد سرشو میاره بالا میگه شما اصلا تجدید نیاورده بودی که حالا بخوای امتحان بدی!!!

کدم توی آموزشی 135 بود شماره شناسنامه و کد ملی هم دارم،قبلنا شماره کلاسی شناسه من بود،شماره تلفن و پلاک خونه هم بقیه اعدادی هستند که متمایزت میکنن. قصه کاملی واست نوشته بودم اما برق رفت و همه چیز پاک شده بود.من هم که فعلا عددم 180 شده حوصله شرح قصه نیست هفته ی گذشته غده ما تشخیص داده شد،این هفته شنبه ویزیت نهایی،یکشنبه شب بستری،دوشنبه عصر جراحی،سه شنبه صبح هم خونه-دکتر گفته اصلا نشین،واسه اینکه اصلا مجبور به نشستن نشی باید یک هفته مایعات بخوری-تجربه ی یک هفته زندگی صدوهشتادی باید جالب باشه.

پ ن: 1-سقف،یک میله،یک زنجیر و در امتدادش یک کیسه مایع بیرنگ،یدونه مخزن کوچیک که از کیسه بصورت قطره ای تغذیه میشه ویک شیلنگ نازک که حدس میزنی بهت وصل شده. اسمت چیه پسر؟ خیلی خوب-ببریدش بخش. رسالتم بود بگم از اتاق عمل چیزی جز خواب و این صحنه ای که گفتم چیزی حالیت نمیشه.یعنی ترس نداره. 2-با توجه به گستردگی و تنوع اجناس در بازار خواهشا برای بیمار بستری چیزی جز کمپوت آناناس هم در برنامه خرید قرار بدهید. 3-برای احوالپرسی تلفنی از بیمار،جون مادرتون از ساعات روز استفاده کنید-ساعت دو نصفه شب زنگ زدی حالمو بپرسی؟

3 منم
2 یه سرباز جدیده
1 هم...
یک شب بعد از غروب داخل محوطه قرارگاه:
1: ببینم پسر تو گوشی هم همراه خودت آوردی؟
3:(آروم ، درگوش 2) بگو دادم تحویل دژبان.
2: بله قربان، آوردمش، بالا توی ساکمه.
1:میری بیاریش؟
2:بله-چشم
چند لحظه بعد...
2:بفرمایید این گوشی منه
1: آفرین
گوشی رو گذاشت توی جیبش و رفت!
2:این داره کجا میره؟
3: نگران نباش! فقط رفت واست صورتجلسه تنظیم کنه.
« 1 هم سرهنگ حفاظت بود! »

بقیه فقط داشتن نگاه میکردن-مبهوت ماجرا.

از بچه گی خیلی هندونه و خربزه رو دوست داشتم،حتی بیشتر از چیپس و پفک و بستنی.
هروقت بابام تو صحبتاش میگفت "به فکر نان باش که خربزه آب است" خیلی زورم میومد و هیچوقت این ضرب المثل رو دوست نداشتم.
امسال واسه اینکه به بابام ثابت کنم ضرب المثلش اشتباهه با یکی از بچه های قرارگاه واسه سحری یه هندونه کامل خوردیم.
نبودی ببینی چه بلایی سرم اومد تا غروب!

وقت ملاقات دکتر داشتم امروز.ساعت 8:45 رفتم وقتم رو برای ساعت 10:30 نوشت.
بیکار بودم این مدت رو.از بیمارستان بیرون اومدم و روی یکی از نیمکت های کنار خیابان نشستم؛عینک دودی م رو روی چشم وکلاهم رو روی سرم گذاشتم از کیف کولی ام هدفون رو بیرون آوردم و گذاشتم توی گوشم.صدای موزیک رو تا آخر بردم.
حالا دیگه داشتم از نگاه ناظر به آکواریومی نگاه میکردم که ماهی ها فقط لب هاشون تکون میخورد.حس لذت بخشی که برای اولین بار بود که بهش توجه میکردم.
-جوان کهنسالی که از بس به استوانه ی پنبه ای پک زده بود چشماش داخل رفته بود
-دختر کوچولویی که از دست بابابزرگش فرار میکرد و خودش رو به ویترین کفاشی میچسبوند
-خانواده ای که نمیدونم واسه چی به کفشهای داخل ویترین نگاه میکردن, آخه همه شون نونوار بودن
-پسر موزردی که داشت سمبوسه های داخل مغازه ساندویچی رو میشمرد
-مرد نارنجی پوشی که داشت وسیله ی کارش را روی پیاده رو میکشید
-عاقله کردی که شکمش از جلو افتاده بود روی کمربندش
-خواهر وبرادری که توی جمعیت با خنده دنبال هم میدوییدن
-پسر کوچولویی که روی صورتش رد شدید سس سفید و قرمز ساندویچی بود و داشت با زبونش لای دندوناشو پاک میکرد.
-پیرزنی که یه گوشه وایساده بود و داشت پول خرده هایی رو که راننده اتوبوس بعنوان باقی کرایه بهش داده بود و میشمرد
-پیرمردی که محوطه ی کوچیک دور درخت کاج رو نشونه رفته بود واسه خلت سینه ش
-ویبره اسمس موبایلم
-رفیقایی که لباس و موهاشون رو شبیه همدیگه درست کرده بودن
-پسر موبلندی که هدفون توی گوشش بود و دسته کیف گیتارش گرفته بود
-دختری که از بس خودشو آرایش کرده بود چشماش بسته نمیشد
-زنی که چادرش رو با دندوناش نگه داشته بود با دست چپش یه پلاستیک مشکی و با دست دیگه ش دست پسر کوچیکشو گرفته بود.
-مردی که داشت به دخترش پول میداد
- تابلویی که از مشتریان محترم خواسته بود بعلت مناسب بودن قیمت ها راضی شن که چونه نزنن
-مادر و دختری که دوتا سمبوسه خریده بودن و میخوردن
-دری که "توجه توجه ،کشویی است"
-نوزادی که توی بغل مامانش داشت دست عروسکش رو میمکید
-جوانی که کنارم نشسته بود و داشت اسمس بازی میکرد.
-شاگردی که داشت طی نخی مغازه را آب میکشید
-و کودکی که از بس به من زل زده بود مادرش را گم کرد