گاهی قبل از رفتن میروی،از این فاصله که من نگاه میکردم اینطور بنظر میرسید،
چیزهای دیگری هم در نظرم آمد:یک زمین خالی بزرگ،جماعت منتظر ،یک جرثقیل و یک مینی بوس،نیروهای امنیتی و ...
بعضی وقتها نمیدانی باید از دیدن یک منظره چه حسی داشته باشی،از این حالتی که نمیدانم چیست اینطور بنظر میرسید
چیزهای دیگری هم در نظرم آمد:یک زمین خالی بزرگ،جماعت منتظر ،یک جرثقیل و یک مینی بوس،نیروهای امنیتی و ...
گاهی نمیدانی بین پولی که دادی و آشی که خوردی تناسب وجود دارد یانه.از این مبلغ و آشی که من دیدم اینطور بنظر میرسید.
چیزهای دیگری هم در نظرم آمد:یک زمین خالی بزرگ،جماعت منتظر ،یک جرثقیل و یک مینی بوس،نیروهای امنیتی و ...
مواقعی هست که تصاویر کند و گاهی سریع از پرده ذهنت عبور میکند،ازاین جایی که من دارم مینویسم اینطور بنظر میرسد.
چیزهای دیگری هم در نظرم آمد:یک زمین خالی بزرگ،جماعت منتظر ،یک جرثقیل و یک مینی بوس،نیروهای امنیتی و یک طناب و یک آدم که آن بالا آویزان بود
________________
قدیمی تر: بعضی وقت ها باخودم میگویم کاش میشد ساعت مچی شنی داشت.
فقط واسه دیدن اون چیزایی که بقیه ندیدن