- چشماشو بسته بود و سرش رو آروم تکون میداد
هدفون رو که از توی گوشش در آورد،چشماش برق می زد
همونطور که میخواست با لبخند کوچیکش ، شوقش رو نشون بده،نفس ِ حبس شده ش رو از توی سینه خارج کرد،طوری که کل سینه ش پایین اومد.
آروم هدفونا رو گذاشت روی میز،مثل اینکه جمله هاش آماده بود
گفت: وای...
چی می شه اگه این آهنگ رو واسه امام زمان خونده باشه؟!
-- از بازیگر میانسال فیلم تمجید میکرد:
این بازیگر توانسته حس خود را که درگیر یک دوگانگی ست به خوبی نمایش دهد،مردی که بعد از سالها دوری از شهر و خانه و خانواده به اصرار فرزندش که حالا جوان برومندی ست به سمت خانه در حرکت است.پسرش به دنبالش شهرهای مختلفی را گشته و حالا او را به سمت خانه ای می برد که آنجا همسر بیمارش در انتظار اوست.
و حالا مرد در خانه اش است و می خواهد شخصیت مستقل خود را نشان دهد،شخصیتی که پذیرفته برای بهبود وضعیت شغل و جایگاه اجتماعی اش باید خانواده را ترک کند،در حالی که می داند بیشترین نیازش و احساساتش،نیاز و احساسی ست که در قبال خانواده دارد.
--- فرهنگ آرمانی آن است که الگوهای رفتاری آشکار و رسما تایید شده را در بر میگیرد،در حالیکه فرهنگ موجود ، آن چیزی ست که عملا بر جامعه حاکم است.
---- دستش رو توی جیبش کرد و چون از وجود آخرین کارت پشت نویس شده ش مطمئن شد،به سمت دختر خوشگل و بزک کرده ی جلوی پارک راه افتاد.
با پای چپ حرکت رو شروع کرد،اول راه،پای راست بیخبر از ماجرا بود و همراه چپی حرکت میکرد،ولی وقتی فهمید که جریان چیه شروع به مخالفت کرد.
گریه میکرد ، داد میزد ،خودشو روی زمین میکشید،اما گوش پای چپ به این حرفا بدهکار نبود و به راه خودش ادامه میداد.
پای راست که دید اینطوری نمیتونه بجنگه مکثی کرد و خودشو با سرعت انداخت جلوی پای چپ و پسر،محکم به زمین خورد.
دختر غمزه ای کرد و رفت
همه خندیدن و مسخره کردن
اما این وسط،فقط پای راست بود که خوشحال بود و راضی.
فقط میخواهد ما نیاز به انتظار داشته باشیم.