به موهای قشنگم توی آیینه زل زده بودم که با لبخند ملیحی و همچنان که سرش پایین بود اومد بیرون
قلاب رو که به سوراخ آخر رسوند سرش رو بالا آورد
تا دید دارم نگاش میکنم خنده رو لبش خشک شد
برق شرم توی چشماش عیان شد و با خجالت دوباره سرش رو انداخت پایین
فهمیدم چشه
گفتم زندگی همین سختی ها رو هم داره،انتظار بتهوون و موزارت که ازت نداشتم،اونم اینجا!
غمت نباشه رفیق.
انگار که دنیارو بهش داده باشن
بهم نگاه کرد و با خنده ای از سر ذوق رفت بیرون
ومن دوباره به موهای قشنگم خیره شدم!
____
پ ن: فقط نفهمیدم دستش رو شست یا نه؟!!