میخواهم یک چیزی بنویسم اما نمیدانم باید دقیقا از کجا شروع کنم
امروز داشتم به این فکر میکردم که ما گاهی زیاداز حد قائلیم به نتیجه،وبرای رسیدن به نتیجه و طی مسیر اینقدر افکار "نکند" و "شاید" بدور خودمان میپیچیم که دیگر سرمایی را که اول کار قرار بود گرم کنیم از یاد میبریم
به هر حال ابوی گرامی بنده در راستای آموزش دوچرخه سواری،حقیر را تا مسافتی دنبال کردند و از آن به بعد ما را با یک یا علی بدرقه نمودند
پدر اگر بیش از حد قائل به نتیجه بود،هنوز هم باید دنبال من و دوچرخه ام میدوید،خب این که نشد کار!
تصدیق بفرما که در مثل مناقشه نیست تا بتوانم بگویم آدمی و زندگیش کلا همینطوریست
اولا قرار نیست چیزهایی که میگویم فی المجلس دغدغه ی حضرتت باشد،و به قول سعید هر حرفی یک جایی کار خودش را میکند
ثانیا قرار نیست تمام مکتوبات من همین الان اسم مفعول فهم ذهن مبارکت شود،که صدالبته من هم برای فهمانیدنش عجله ای ندارم.
فعلا.
و من هنوز دوست دارم باز تو را ببینم ...