امیر و علی صدا میشوند
یکیشان که : مامان بیا لباستو عوض کن. و آن یکی که:امیر میای این کلید رو بدی به خاله؟
من هم که روی صندلی نشستم و منتظرم دارم به این ماجرا نگاه میکنم.
در پرده اول هرکدام مقداری شیطنت کرده اند و دیگر به این وضع تکراری راضی نیستند.
امیر سمت راست ماجراست و حالا دارد توی کیف خواهرش فضولی میکند و علی هم که سمت چپ ماجرا را پر کرده لباسش را با کمک مادر عوض کرده و فکر بازی جدید است.
-------
علی همینکه دست و سرش را توی آستین و یقه اش جاگیر میکند تا نگاهش به امیر میفتد با صدای جیغی اش فریاد می آورد که : آقا پسر،آقا پسر میای باهم بازی کنیم؟ امیر هم که سرش گرم کیف است او را تحویل نمیگیرد و چون پشتش به من است نمیدانم که اخم هم میکند یا نه؟.
علی بی هیچ صحبتی ماجرا را ترک میکند و پشت درخت های پارک محو میشود.
من جای علی ضد حال میخورم و دیگر دوست ندارم پیش امیر بیایم
-------
لحظاتی میگذرد،خواهر امیر از راه میرسد و با ناراحتی کیف را ازاو میگرد و با اخم میگوید: بچه برو دنبال بازیت،به کیف من دست نزن.تازگیا خیلی فضول شدی!
امیر سرش را پایین می اندازد و ماجرا را ترک میکند
من جای امیر ضدحال میخورم و دیگر حوصله ی هیچکاری را ندارم.
-------
آسمان ماجرا برای لحظاتی میزبان چند تا کبوتر سفید میشود و من هم با چشمانم تعقیبشان میکنم.
ناگهان متوجه شدم که در میانه ی ماجرا امیر ایستاده و همانطوری که توپ پلاستیکی اش جلوی پایش است دارد به آنسوی محو ماجرا نگاه میکند.
یکدفعه از پشت درخت ها علی را میبینم که خود را با سرعت به میانه ی ماجرا میرساند.
کمی مکث میکند و همانطوری که به چشمان امیر زل زده،گردن کج میکند و با لحن فاخری میگوید: نگاه کن،کفشای من قشنگتره!
امیر لحظه ای به کفشهای علی و سپس به کفشهای خودش نگاه میکند و با یک خم ابرو میگوید: نخیرم،کفش من قشنگتره
بی هیچ حرف دیگری امیر و علی هرکدام به گوشه ای از ماجرا میروند وساکت میشوند.
من به جای امیر و علی ضد حال میخورم و از علی و امیر متنفر میشوم.
-------
دوستم اسمس داده که: بیا جلوی پارک،من اونجا هستم.
من معمولا اسمس های محاوره ای را بخاطر کمبود فضای گوشی ام پاک میکنم.
این اسمس را که پاک کردم از روی نیمکت بلند شدم و همینکه خواستم حرکت کنم دیدم امیر و علی دارند مثل دو تا دوست قدیمی توپ بازی میکنند و همدیگر را صدا میزنند.
من آرام و بیصدا،سرم را پایین انداختم و ماجرا را ترک کرذم
-------
حالا تو جای من!
تمام.
یکیشان که : مامان بیا لباستو عوض کن. و آن یکی که:امیر میای این کلید رو بدی به خاله؟
من هم که روی صندلی نشستم و منتظرم دارم به این ماجرا نگاه میکنم.
در پرده اول هرکدام مقداری شیطنت کرده اند و دیگر به این وضع تکراری راضی نیستند.
امیر سمت راست ماجراست و حالا دارد توی کیف خواهرش فضولی میکند و علی هم که سمت چپ ماجرا را پر کرده لباسش را با کمک مادر عوض کرده و فکر بازی جدید است.
-------
علی همینکه دست و سرش را توی آستین و یقه اش جاگیر میکند تا نگاهش به امیر میفتد با صدای جیغی اش فریاد می آورد که : آقا پسر،آقا پسر میای باهم بازی کنیم؟ امیر هم که سرش گرم کیف است او را تحویل نمیگیرد و چون پشتش به من است نمیدانم که اخم هم میکند یا نه؟.
علی بی هیچ صحبتی ماجرا را ترک میکند و پشت درخت های پارک محو میشود.
من جای علی ضد حال میخورم و دیگر دوست ندارم پیش امیر بیایم
-------
لحظاتی میگذرد،خواهر امیر از راه میرسد و با ناراحتی کیف را ازاو میگرد و با اخم میگوید: بچه برو دنبال بازیت،به کیف من دست نزن.تازگیا خیلی فضول شدی!
امیر سرش را پایین می اندازد و ماجرا را ترک میکند
من جای امیر ضدحال میخورم و دیگر حوصله ی هیچکاری را ندارم.
-------
آسمان ماجرا برای لحظاتی میزبان چند تا کبوتر سفید میشود و من هم با چشمانم تعقیبشان میکنم.
ناگهان متوجه شدم که در میانه ی ماجرا امیر ایستاده و همانطوری که توپ پلاستیکی اش جلوی پایش است دارد به آنسوی محو ماجرا نگاه میکند.
یکدفعه از پشت درخت ها علی را میبینم که خود را با سرعت به میانه ی ماجرا میرساند.
کمی مکث میکند و همانطوری که به چشمان امیر زل زده،گردن کج میکند و با لحن فاخری میگوید: نگاه کن،کفشای من قشنگتره!
امیر لحظه ای به کفشهای علی و سپس به کفشهای خودش نگاه میکند و با یک خم ابرو میگوید: نخیرم،کفش من قشنگتره
بی هیچ حرف دیگری امیر و علی هرکدام به گوشه ای از ماجرا میروند وساکت میشوند.
من به جای امیر و علی ضد حال میخورم و از علی و امیر متنفر میشوم.
-------
دوستم اسمس داده که: بیا جلوی پارک،من اونجا هستم.
من معمولا اسمس های محاوره ای را بخاطر کمبود فضای گوشی ام پاک میکنم.
این اسمس را که پاک کردم از روی نیمکت بلند شدم و همینکه خواستم حرکت کنم دیدم امیر و علی دارند مثل دو تا دوست قدیمی توپ بازی میکنند و همدیگر را صدا میزنند.
من آرام و بیصدا،سرم را پایین انداختم و ماجرا را ترک کرذم
-------
حالا تو جای من!
تمام.
بدبخت به خاطر تو شروع کردم از یه ( واقعیتی ) نوشتن که مثلا باهات همدردی کنم بعد که دیدم بدکش نیست تو دوکون خودمم گذاشتمش حالا اگه ناراحتی که مث تو منم به یه گاو برخورد کردم می تونی بگی از یه واژه دیگه استفاده کنم خوشمزه جان