بعضی وقتا عجب بنده ای میشم واسه خدا!
نماز سر وقت،دعای با اخلاص ، کار برای رضای خدا ،احترام به والدین ،شونصد تا حدیث حفظ میکنم و به هرکی میرسم خطبه ای طویل در رسای توکل و آثار معنوی و برکات مادیش ترشح میکنم.
اصلا پدر سوخته چنان درون جلدم میره که همش منتظرم ندایی از آسمان بیاد که "اقراء" ومنم که چن کلاسی سواد دارم با فصاحت کل جزء سی رو واسش از بر بخونم.
با تسبیحم که دیگه دور دنیا رو در 20 دیقه چنان دور میزنم که طبق قانون نیوتون میتونم بزنم پس کله ی خودم.
خلاصه کلی ایول و باریک الله بار خودمون میکنیم که دیگه الان از بندگان مقربیم و مستجاب الدعوه.
نمونه ش همین چن روز گذشته ست.
آقا باید میومدی میدی.
ولی خب نمیذارن نامردا.
خب بذارید به عبادات و تسبیحات خودمون برسیم.
اصلا مارو چه به دنیای شما.
ما دیگه تارک الدنیاییم و نباید خودمونو درگیر این مسائل ساده ی زمینی کنیم.(ما)
______________
بازه ی زمانی این نمونه ی آخری فاصله ی بین دو تا کاغذ آ.چار ساده بود.
اولیش که میاد یه حالت کاتالیزی داره،لامصب میسوزونتت ولی خودش اصلا ککشم نمیگزه
این حالت خلصه ی عرفانی که گفتم از این سوختنه شروع میشه.
هرکی از وضعت خبردار میشه افاضاتی هرچند کوتاه ارزانی خبرمبارکت میکنه که واقعا به درد پژوهشهای روانشناختی میخوره.
اصلا یارو روانیه،دوست داره هی نمک بپاشه رو زخمت.
زخم هم که نداشته باشی یکی واست ردیف میکنه بعد میپاشه.(غریبی؟بپاش بپاش،یه جا نریز)
وای اگه فلان بشه،وای اگه بهمان بشه، وای اگه فلان جا...
______________
چن روزی هست که توخیابون؛ملت،بیخیال یارانه ها و قیمت نون شدن،تا به هم میرسن با کلی آخ و اوف درباره ی گرمی هوا حرف میزنن.
هوای شیراز،که معروفه به بهاری بودنش،این روزا واقعا گرمه.
من بعضی وقتا جلو کولر عرق میکنم.
______________
خدایا کمک کن بازم بنده ی خوبی واست بمونم،بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه...
______________
بعداز کلی کش و قوس و بالا و پایین و کل یوم پس از چرخش در شش جهت امروز همینطور که درحال رسیدگی به امورات روزمره ی زندگی بودیم،زنگ در بصدا دراومد.
کیه؟
ممنون،اومدم.
یارو سوار موتورش شد و رفت،من موندم و حوضم.
اینجا پایان مرحله ی اول واکنش سوختن هست.
برگ اول نوشته بود هجده خردادماه نود
برگ دوم نوشته مرکز کرمان
خدا خیرتون بده توی این گرما،سربازی رفتن دیگه چه صیغه ایه؟
______________
تمام.