خروج اضطراری

فـایراگزیت (fireexit) یعنی خروج اضـطراری
به هنگام آتش.

f4designer@gmail.com
f4designer@hotmail.com

نویسندگان

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

توکه خودت خوب میدونی
من اصلا دوست ندارم درباره هرچیزی توضیح بدم
تازه من از تکرار هم اصلا خوشم نمیاد
پس
سلام
خوبی؟
امروز میخوام یه قصه برات تعریف کنم
یه روز بود یا یه شب بود که کنار جاده نشسته بودم داشتم به امتدادش نگاه میکردم
راستشو بخوای فقط به جاده زل زده بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم
یه صدایی از پشت سلام کرد،وای!یعنی خودش بود!!!!؟؟؟
آره خودش بود،بعد از مدتها که ندیده بودمش و دلم حسابی براش تنگ شده بود اومد و کنارم نشست و خیلی منو تحویل گرفت
شال و کلاه کن آسمون خیسه
خیلی خوشحال شده بودم و حسابی براش حرف داشتم و درد دل
حرف زدیم و درد دل کردیم و خندیدیم و گریه کردیم و اخم کردیم و شوخی
واقعا که روز قشنگی بود،یا شب قشنگی
دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد
یهو یه چیزی اومد تو ذهنم و بدون فکر اومد رو زبونم و تو مغز اون و اونم یه جواب مثبت اومد تو ذهنشو بعد روی زبونش و بعد من خوشحالی اومد تو وجودمو بعد توی چهره م و اوضاع حسابی شیر تو شیر شد
قرار شد باهم بریم سفر
هرجا که شد
قصه ی بی وفایی از خدا به دوره
قرار شد مقدماتشو من آماده کنم و وقت حرکت اون خودشو برسونه به من
_____________________________
دارم اینو مینویسم و به آلبوم حریص گوش میدم
_____________________________
الان مدت زیادیه که من حرکت کردم و اون هنوز نیومده
گردنم درد گرفت بس که برگشتم جاده رو نگاه کردم
_____________________________
من که از دوری تو دلتنگم
دست خالی بادلم میجنگم
واقعا ازش ناراحتم و خیلی گله دارم
اگه دیدیش سلام منو بهش برسون
بهش بگو میخوام ازهمین راهی که اومدم برگردم
شایدم از یه راه دیگه
برمیگردم و شال و کلاهمو میذارم یه گوشه انبار
این طور سفر کردن ها به من نیومده
_____________________________
دلم تنهاست
.تمام
sghl
o,fd?
اوه،قاطی شد
متوجه میشی چی میگم؟
قاطی شد..
خیلی وقتا قاطی میشه
ایراد از کسی نیست،تقصیر خودمه.
باید حواسمو جمع کنم
میفهمی؟
این یه نمونه ی خیلی ساده س
من مینویسم سلام
اون مینویسهsghl
وهمیطور ادامه پیدا میکنه اگه تو سرت رو بالا نیاری و به مانیتور نگاه نکنی
_______
تمام.

پیشش نشستم،گفتم یه سوال.
نگام کرد.
گفتم یه سیب داریم،با یه سیب دیگه جمعش کنیم میشه چند تا؟
نگام کرد.
گفت سیب رو جمع نکن،سیب رو بخور!
دیگه نگام نکرد.
تمام.

مثل سوت زودپز میمونه
میدونی که؟
چون داخل زودپز اوضاع خیلی شلوغه اینطوری میشه

این همه سروصدا بخاطر همین حال خرابه
سوت
ودیگه صدا نمیاد
_____
رو صندلی نشسته بودم
منتظر بودم و همینطوری داشتم به در و دیوار نگاه میکردم
چشمم که به تابلو افتاد یاد اون روزایی افتادم که پای این تابلو چه خبرا بود
شاید خیلی به دردت نخوره ولی خب من یادم اومد

اون روزا که پیش دانشگاهی بودم دغدغه ی اکثر بچه این بود که چجوری درس بخونن یا فلان درس و فلان رشته چه رتبه ای میخواد
اصلا کجا خوبه؟ یاآینده ی فلان رشته چیه؟ وهزار تا سوال کوچیک و بزرگ دیگه که بچه ها خیلی دنبال جوابش بودن
تنها اتاقی تو مرکز بود که همیشه پربود از بچه های پیش دانشگاهی
البته اخلاق و سواد خوب آقای مشاور توی این مراجعه ها بی تاثیر نبود

حالا که دارم فکرمیکنم میفهمم که چرا اون روزا بچه ها اینقد واسه جواباشون سر ودست میشکوندن
____
حالاکه نشستم و منتظرم و چشمم افتاده به تابلوی "واحد مشاوره" و میبینم که هیچ کسی یه سر بهش نمیزنه به اون روزا میخندم
____
یارو داشت میخندید بهش گفتن چرا الکی میخندی؟
گفت یاد یه جوک افتادم که تا حالا نشنیده بودمش!
____
اون جا مرکز پیش دانشگاهی روزانه بود
این جا مرکز شبانه ی پیش دانشگاهی بزرگسالان هست
این جا دیگه آب از سرگذشته
اکثر ملت این جا دیگه شاغلن
اکثر آدما اینجا فکر دانشگاه رفتن نیستن
_____
اینجا خیلی خلوته!!
_____
تمام.